عشق خشن من ❤️ پارت 23
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم حتا لباس های دیشبم در نیاورده بودم که صدای پیامک گوشیم آمد برش داشتم دیدم از یه شماره ناشناسه نوشته بود
پیام«سلام ا.ت خوبی منم کای ، می خواستم دوباره برا امشب دعوتت کنم حتما بیایی باشه منتظرت هستم» یه باشه ای براش فرستادم و تو صفحه گوشیم صورتم رو دیدم و یه جیغ بلند کشیدم چون دیشب آرایشم رو پاک نکردم و کلی هم گریه کردم صورتم کلان سیاه شده بود زود بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین نه بابا بود نه تهیونگ خدمتکار رو صدا زدم
خدمتکار:بله خانم
+میشه برام صبحانه آماده کنی
خدمتکار : صبحانه شما رو پدرتون براتون آماده کرد و گفت که این نامه و گل رو هم بهتون بدم
نامه رو گرفتم و ازش تشکر کردم و نوشتم گلش خیلی زیبا بود بوی عطر بابا رو می داد یه لبخند کوچیکی روی لبام نشت نامه رو خوندیم
«دخترک عزیرم ،عشق بابا می دونم که بخاطر دیشب از دست بابات ناراحتی منم دوست نداشتم که اینطوری بشه حتا پیش نهاد دادم کهتهیونگ با دختر شون ازدواج کنه اماگفتن باید پسر مون با دختر تو ازدواج کنه چون می دونست که اگه کوچک ترین اشتباهی بکنم می تونه با تومنو تهدید کنه ، چون تو با ارزش ترین داریم هستی امیدوارم که درکم کنی ، دوست دارم .
راستی به داداشت نگو که گفتم تو با ارزش ترین داریم خودت می دونی که چقدر حسود دوست دارم »یکم لبام رو آویزون کردم بعد بابام رو بخشیدم
+بابا جون ببخشیدمت راستی به تهیونگم می گم خندیدم و رفتم صبحانه خوردم به بابام زنگ زدم
+الو بابا
پ.ا:دخترم
+بابا کی میان خونه
پ.ا:دخترم زدو نمایم چطور ساعت ۱۲میایم
+باشه راستی بابا من امشب تولد پسر عمه چا اون وو دعوتم می تونم برم
پ.ا:البته چرا که نه
راستی ا.ت منو ببخشید ی
+بابا خودت می دونی که بعد این همه سال تو رو به دست آوردم به این زودیا از دستم راحت نمیشه
پ.ا:ممنونم دخترم خدا حافظ
+خدا حافظ
کله روز رو تو خونه موندم و خودم رو مشغول کردم ساعت تقریباً ۸ونیم بود که رفتم خودم رو آماده کنم یه لباس سیاه بلند پوشیدم«لباس ا.ترو گذاشتم» و آرایش ساده کردم و رفتم به سمت مهمونی.........
ادامه داره
خو خوب بچه اگه دوست دارین سه تا پارت بعد رو هم پشت سر هم بزارم شرط داره اگه زود شرط ها رو انجام بدین پارت رو می زارم
سرطان
۵تا لایک
۱۰تا کامنت
۲و تا فالو
زیادن🤔
صبح از خواب بیدار شدم حتا لباس های دیشبم در نیاورده بودم که صدای پیامک گوشیم آمد برش داشتم دیدم از یه شماره ناشناسه نوشته بود
پیام«سلام ا.ت خوبی منم کای ، می خواستم دوباره برا امشب دعوتت کنم حتما بیایی باشه منتظرت هستم» یه باشه ای براش فرستادم و تو صفحه گوشیم صورتم رو دیدم و یه جیغ بلند کشیدم چون دیشب آرایشم رو پاک نکردم و کلی هم گریه کردم صورتم کلان سیاه شده بود زود بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین نه بابا بود نه تهیونگ خدمتکار رو صدا زدم
خدمتکار:بله خانم
+میشه برام صبحانه آماده کنی
خدمتکار : صبحانه شما رو پدرتون براتون آماده کرد و گفت که این نامه و گل رو هم بهتون بدم
نامه رو گرفتم و ازش تشکر کردم و نوشتم گلش خیلی زیبا بود بوی عطر بابا رو می داد یه لبخند کوچیکی روی لبام نشت نامه رو خوندیم
«دخترک عزیرم ،عشق بابا می دونم که بخاطر دیشب از دست بابات ناراحتی منم دوست نداشتم که اینطوری بشه حتا پیش نهاد دادم کهتهیونگ با دختر شون ازدواج کنه اماگفتن باید پسر مون با دختر تو ازدواج کنه چون می دونست که اگه کوچک ترین اشتباهی بکنم می تونه با تومنو تهدید کنه ، چون تو با ارزش ترین داریم هستی امیدوارم که درکم کنی ، دوست دارم .
راستی به داداشت نگو که گفتم تو با ارزش ترین داریم خودت می دونی که چقدر حسود دوست دارم »یکم لبام رو آویزون کردم بعد بابام رو بخشیدم
+بابا جون ببخشیدمت راستی به تهیونگم می گم خندیدم و رفتم صبحانه خوردم به بابام زنگ زدم
+الو بابا
پ.ا:دخترم
+بابا کی میان خونه
پ.ا:دخترم زدو نمایم چطور ساعت ۱۲میایم
+باشه راستی بابا من امشب تولد پسر عمه چا اون وو دعوتم می تونم برم
پ.ا:البته چرا که نه
راستی ا.ت منو ببخشید ی
+بابا خودت می دونی که بعد این همه سال تو رو به دست آوردم به این زودیا از دستم راحت نمیشه
پ.ا:ممنونم دخترم خدا حافظ
+خدا حافظ
کله روز رو تو خونه موندم و خودم رو مشغول کردم ساعت تقریباً ۸ونیم بود که رفتم خودم رو آماده کنم یه لباس سیاه بلند پوشیدم«لباس ا.ترو گذاشتم» و آرایش ساده کردم و رفتم به سمت مهمونی.........
ادامه داره
خو خوب بچه اگه دوست دارین سه تا پارت بعد رو هم پشت سر هم بزارم شرط داره اگه زود شرط ها رو انجام بدین پارت رو می زارم
سرطان
۵تا لایک
۱۰تا کامنت
۲و تا فالو
زیادن🤔
۷.۵k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.