فیکشن متاهل پارت۱۶
تلفن جیمین زنگ خورد وقتی به اسم تماس گیرنده نگاه کرد نفسشو با حرص بیرون داد
_اه رونا دست از سرم بردار
+ودف؟! چرا اینجوری باهاش رفتار میکنی؟! جوابشو بده
_حوصله شو ندارم
+یه درصد احتمال بده یه اتفاق بدی براش افتاده!!
_...
+بهش زنگ بزن
_بیخیال
+جیمین!!!
_باااشههه
جیمین به رونا زنگ زد
_بگو....پیش دوستمم.....همین؟..قطع میکنم
گوشی رو قطع کرد این رفتارش با کسی که عاشقشه عصبیم میکنه، با غضب بهش نگاه میکردم
_منکه بهش زنگ زدم دیگه چرا برزخی نگام میکنی
+عاشق یکی دیگه شدی؟
_چی؟! چرا اینو میپرسی؟؟
+مردا وقتی چشمشون میفته دنبال یکی دیگه با همسرشون اینجوری رفتار میکنن
_...
وقتی این سوالو ازش پرسیدم جا خورد و چیزی نگفت
+یه چیزی بگو
_...
جیمین همچنان سکوت اختیار کرده بود، نه رد میکرد نه تایید
+پس...واقعا عاشق شدی
_آره
+و این دلیل نمیشه رفتارت با رونا تغییر کنه
_رفتارم باهاش هیچ تغییری نکرده ما از اول ازدواج تجاریمون همینطوری بودیم فقط جلوی مردم نقش بازی میکردیم
+جیمین من یه زنم میفهمم که رونا چقد اذیت میشه اون اگه تو رو دوست نداشت یه لحظه هم این رفتارتو تحمل نمیکرد، پس توهم به حرمت عشقی که بهت داره رعایت کن
_مجبور نیستم بهش..
پریدم وسط حرفش و صدامو بردم بالا
+انقد خودخواه نباش یکمم که شده به احساسات دیگران اهمیت بده!!!
از جام بلند شدم و پیاده رفتم سمت جاده
_هی صب کن کجا داری میری بیا برسونمت خونه
+لازم نکرده
با عصبانیت راه میرفتم که جیمین دستمو با شدت کشید
_خیله خب من معذرت میخوام هرکاری بگی انجام میدم
+دستمو ول کن
_نمیزارم این وقت شب تنهایی راه بیفتی تو این جاده خلوت
دستمو کشیدم و خواستم برم که جیمین منو انداخت رو کولش
+هی جیمین داری چیکار میکنی بزارم زمین
_کاش انقد لجباز نباشی
منو برد سمت ماشین و به زور سوارم کرد خواستم پیاده شم که شونه هامو گرفت کوبیدم به صندلی و توی صورتم غرید
_اگه تقلا کنی دوست و رفیق سرم نمیشه کاری میکنم تا خود صبح اسممو با تمام وجودت فریاد بزنی.
با چیزی که گفت سر جام خشکم زد انگار طلسمم کرد، کمربند ماشینو بست و درو محکم کوبید, رفت وسایلشو برداشت و اومد سوار ماشین شد، تمام مدت به روبه روم خیره شدم
+(چرا انقد شوکه شدم لعنتی...)
_معذرت میخوام
+...
_چیکار کنم؟ هرکاری بگی انجام میدم
جیمین با صدای خیلی آرومی حرف میزد منم همونطور آروم جوابشو دادم
+چرا انقد بهم اهمیت میدی؟
_چون...
+چون؟
_چون دوست دارم
چشمام گشاد تر از حالت طبیعیش شد...اون واقعا گفت که منو دوست داره؟!!..سعی کردم واکنش نشون ندم
+کسی که دوستش داری ازت میخواد به احساسات دیگران اهمیت بدی
_باشه این کارو میکنم تا زمانی که تاریخ قرار داد پدر من و پدر رونا تموم شه باهاش خوب تا میکنم
+بعدش چی میشه؟
_طلاق میگیریم
+به همین راحتی؟
_به همین راحتی
+اونم مث تو فکر میکنه؟
_(مکث)..نه
+همچین هم راحت نیست...حداقل برای اون
_حقیقتا برام مهم نیست
نفسمو عصبی دادم بیرون و سرمو به سمت پنجره چرخوندم
+حرف زدن با تو بی فایدست
_اه رونا دست از سرم بردار
+ودف؟! چرا اینجوری باهاش رفتار میکنی؟! جوابشو بده
_حوصله شو ندارم
+یه درصد احتمال بده یه اتفاق بدی براش افتاده!!
_...
+بهش زنگ بزن
_بیخیال
+جیمین!!!
_باااشههه
جیمین به رونا زنگ زد
_بگو....پیش دوستمم.....همین؟..قطع میکنم
گوشی رو قطع کرد این رفتارش با کسی که عاشقشه عصبیم میکنه، با غضب بهش نگاه میکردم
_منکه بهش زنگ زدم دیگه چرا برزخی نگام میکنی
+عاشق یکی دیگه شدی؟
_چی؟! چرا اینو میپرسی؟؟
+مردا وقتی چشمشون میفته دنبال یکی دیگه با همسرشون اینجوری رفتار میکنن
_...
وقتی این سوالو ازش پرسیدم جا خورد و چیزی نگفت
+یه چیزی بگو
_...
جیمین همچنان سکوت اختیار کرده بود، نه رد میکرد نه تایید
+پس...واقعا عاشق شدی
_آره
+و این دلیل نمیشه رفتارت با رونا تغییر کنه
_رفتارم باهاش هیچ تغییری نکرده ما از اول ازدواج تجاریمون همینطوری بودیم فقط جلوی مردم نقش بازی میکردیم
+جیمین من یه زنم میفهمم که رونا چقد اذیت میشه اون اگه تو رو دوست نداشت یه لحظه هم این رفتارتو تحمل نمیکرد، پس توهم به حرمت عشقی که بهت داره رعایت کن
_مجبور نیستم بهش..
پریدم وسط حرفش و صدامو بردم بالا
+انقد خودخواه نباش یکمم که شده به احساسات دیگران اهمیت بده!!!
از جام بلند شدم و پیاده رفتم سمت جاده
_هی صب کن کجا داری میری بیا برسونمت خونه
+لازم نکرده
با عصبانیت راه میرفتم که جیمین دستمو با شدت کشید
_خیله خب من معذرت میخوام هرکاری بگی انجام میدم
+دستمو ول کن
_نمیزارم این وقت شب تنهایی راه بیفتی تو این جاده خلوت
دستمو کشیدم و خواستم برم که جیمین منو انداخت رو کولش
+هی جیمین داری چیکار میکنی بزارم زمین
_کاش انقد لجباز نباشی
منو برد سمت ماشین و به زور سوارم کرد خواستم پیاده شم که شونه هامو گرفت کوبیدم به صندلی و توی صورتم غرید
_اگه تقلا کنی دوست و رفیق سرم نمیشه کاری میکنم تا خود صبح اسممو با تمام وجودت فریاد بزنی.
با چیزی که گفت سر جام خشکم زد انگار طلسمم کرد، کمربند ماشینو بست و درو محکم کوبید, رفت وسایلشو برداشت و اومد سوار ماشین شد، تمام مدت به روبه روم خیره شدم
+(چرا انقد شوکه شدم لعنتی...)
_معذرت میخوام
+...
_چیکار کنم؟ هرکاری بگی انجام میدم
جیمین با صدای خیلی آرومی حرف میزد منم همونطور آروم جوابشو دادم
+چرا انقد بهم اهمیت میدی؟
_چون...
+چون؟
_چون دوست دارم
چشمام گشاد تر از حالت طبیعیش شد...اون واقعا گفت که منو دوست داره؟!!..سعی کردم واکنش نشون ندم
+کسی که دوستش داری ازت میخواد به احساسات دیگران اهمیت بدی
_باشه این کارو میکنم تا زمانی که تاریخ قرار داد پدر من و پدر رونا تموم شه باهاش خوب تا میکنم
+بعدش چی میشه؟
_طلاق میگیریم
+به همین راحتی؟
_به همین راحتی
+اونم مث تو فکر میکنه؟
_(مکث)..نه
+همچین هم راحت نیست...حداقل برای اون
_حقیقتا برام مهم نیست
نفسمو عصبی دادم بیرون و سرمو به سمت پنجره چرخوندم
+حرف زدن با تو بی فایدست
۱۴.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.