فیکشن متاهل پارت۱۷
_نمیفهمم چرا این موضوع انقد عصبیت میکنه
+از اینکه با همجنس من اینطوری رفتار میشه ناراحت میشم انگار...غم رونا رو حس میکنم...اون روز که اومد خونم وقتی به چشماش نگاه کردم عمیقا درک کردم که چقدر داره اذیت میشه...اگه میخوای درکش کنی خودتو جای اون بزار، فرض کن گسی که دوستش داری اینطوری باهات رفتار کنه، چه حسی بهت دست میده؟ قلبت نمیشکنه؟ روح و روانت آسیب نمیبینه؟
_میدونم اون عاشقمه اما فکر نمیکنی اگه باهاش خوب رفتار کنم بیشتر بهم وابسته میشه؟ دارم سعی میکنم ازم متنفر شه
+محض رضای فاک!! نمیتونی مودبانه تر این کارو انجام بدی؟!
_گفتم که از این به بعد سعی میکنم بهتر رفتار کنم انقد حرص نخور آجوما کوچولوی غرغرو
+(پوکر فیس)
از زبان جیمین:
این دختر انقد مهربونه که حتی برای کسی که میخواست بکشش هم ناراحت میشه، هروقت میبینه با رونا بد حرف میزنم باهام دعوا میکنه که درست حرف بزنم(نفس عمیق).
وسط راه متوجه شدم خوابش برده راهمو کج کردم سمت پنت هاوسم آخه اون نزدیکتر از خونه ا/ت بود و منم خوابم میومد.
سوئیچو دادم دست نگهبان و کمربند ماشینو آروم باز کردم و کتمو انداختم روی ا/ت، براید استایل بغلش کردم و رفتم تو آسانسور و دکمه طبقه آخر رو زدم بعد از چند لحظه در آسانسور باز شد، وارد خونه شدم رفتم سمت اتاق و موجود کوچولو و کیوت توی بغلمو روی تخت گذاشتم و روشو کشیدم، بعد از درآوردن پیراهنم رفتم کنارش دراز کشیدم و تا لحظه ای که خوابم برد به صورت مهربونش نگاه کردم.
از زبان ا/ت:
صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم یه چیزی محکم منو گرفته، هنوز خوابآلود بودم بیشتر پلک زدم و یک آن فهمیدم تو بغل جیمینی که لباس تنش نیست فرو رفتم، سرمو بالا برم و به صورت غرق در خوابش نگاه کردم احساس آرامش و امنیت میکردم اما از یه طرف عذاب وجدان داشتم.
صورتشو با یه دستم جم کردم که نق نقش درومد
_اووووممم!!
+بیدارشو صبح شده
_نموخوام نکن
+پس منو ول کن
_اول تو
+اول تو
_باهم
_+یک..دو..سه
هردو باهم دستامونو آزاد کردیم، چرخیدم و پشتمو بهش کردم
+اینجا کجاست؟
_خونه من
+اونوقت چرا من اینجام؟ و تو چرا لباس تنت نیست و پیش من خوابیدی؟
_چونکه من خواستم
+تو بیخود کردی
_صبح توهم بخیر
باز اومد سمتم و از پشت بغلم کرد واقعیتش این رفتاراش گیجم میکرد، به عنوان دوتا دوست اینا طبیعی نبودن...بودن؟
از جام بلند شدم دست و صورتمو شستم و تاکسی گرفتم رفتم خونه.
از زبان رونا:
بازم طبق معمول امشب هم نیومد خونه رفته پیش اون دختره، اون متیوی بی عرضه هم نتونست مخ این لعنتی رو بزنه
ادامه دارد...
چون خیلی اصرار کردین امروز دوتا پارت آپ کردم
+از اینکه با همجنس من اینطوری رفتار میشه ناراحت میشم انگار...غم رونا رو حس میکنم...اون روز که اومد خونم وقتی به چشماش نگاه کردم عمیقا درک کردم که چقدر داره اذیت میشه...اگه میخوای درکش کنی خودتو جای اون بزار، فرض کن گسی که دوستش داری اینطوری باهات رفتار کنه، چه حسی بهت دست میده؟ قلبت نمیشکنه؟ روح و روانت آسیب نمیبینه؟
_میدونم اون عاشقمه اما فکر نمیکنی اگه باهاش خوب رفتار کنم بیشتر بهم وابسته میشه؟ دارم سعی میکنم ازم متنفر شه
+محض رضای فاک!! نمیتونی مودبانه تر این کارو انجام بدی؟!
_گفتم که از این به بعد سعی میکنم بهتر رفتار کنم انقد حرص نخور آجوما کوچولوی غرغرو
+(پوکر فیس)
از زبان جیمین:
این دختر انقد مهربونه که حتی برای کسی که میخواست بکشش هم ناراحت میشه، هروقت میبینه با رونا بد حرف میزنم باهام دعوا میکنه که درست حرف بزنم(نفس عمیق).
وسط راه متوجه شدم خوابش برده راهمو کج کردم سمت پنت هاوسم آخه اون نزدیکتر از خونه ا/ت بود و منم خوابم میومد.
سوئیچو دادم دست نگهبان و کمربند ماشینو آروم باز کردم و کتمو انداختم روی ا/ت، براید استایل بغلش کردم و رفتم تو آسانسور و دکمه طبقه آخر رو زدم بعد از چند لحظه در آسانسور باز شد، وارد خونه شدم رفتم سمت اتاق و موجود کوچولو و کیوت توی بغلمو روی تخت گذاشتم و روشو کشیدم، بعد از درآوردن پیراهنم رفتم کنارش دراز کشیدم و تا لحظه ای که خوابم برد به صورت مهربونش نگاه کردم.
از زبان ا/ت:
صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم یه چیزی محکم منو گرفته، هنوز خوابآلود بودم بیشتر پلک زدم و یک آن فهمیدم تو بغل جیمینی که لباس تنش نیست فرو رفتم، سرمو بالا برم و به صورت غرق در خوابش نگاه کردم احساس آرامش و امنیت میکردم اما از یه طرف عذاب وجدان داشتم.
صورتشو با یه دستم جم کردم که نق نقش درومد
_اووووممم!!
+بیدارشو صبح شده
_نموخوام نکن
+پس منو ول کن
_اول تو
+اول تو
_باهم
_+یک..دو..سه
هردو باهم دستامونو آزاد کردیم، چرخیدم و پشتمو بهش کردم
+اینجا کجاست؟
_خونه من
+اونوقت چرا من اینجام؟ و تو چرا لباس تنت نیست و پیش من خوابیدی؟
_چونکه من خواستم
+تو بیخود کردی
_صبح توهم بخیر
باز اومد سمتم و از پشت بغلم کرد واقعیتش این رفتاراش گیجم میکرد، به عنوان دوتا دوست اینا طبیعی نبودن...بودن؟
از جام بلند شدم دست و صورتمو شستم و تاکسی گرفتم رفتم خونه.
از زبان رونا:
بازم طبق معمول امشب هم نیومد خونه رفته پیش اون دختره، اون متیوی بی عرضه هم نتونست مخ این لعنتی رو بزنه
ادامه دارد...
چون خیلی اصرار کردین امروز دوتا پارت آپ کردم
۲۰.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.