داستان: اولین روزی که باهاش آشنا شدم
داستان: اولین روزی که باهاش آشنا شدم
پارت:۲۱
از اینجا موندیم:[مدیر:ا/ت اون نامه....]
مدیر:ا/ت اون نامه رو من گذاشتم تو کیفت.راستش اون روز که فکر کردیم گم شدی اخلاق تهیونگ عوض شده بود و واقعا نگرانت بود من تو چشماش عشق به تو رو دیدم و میدونم تو هم بهش یه حسی داری پس نامه نوشتم برا تهیونگ.
وقتی دیدم مدیر گفت که وقتی رفته بودم حموم تهیونگ نگرانم شده خوشحال شدم ولی باورم نمیشه من تهیونگ رو دوس دارم.
واقعا معلوم بودکه من یه حسی بهش دارم!
چندمین بعد(چند دقیقه بعد)
تهیونگ بهم زنگ زد و گفت:ا/ت اینو خودت نوشتی واقعا منو دوس داری باورم نمیشه.
پارت:۲۱
از اینجا موندیم:[مدیر:ا/ت اون نامه....]
مدیر:ا/ت اون نامه رو من گذاشتم تو کیفت.راستش اون روز که فکر کردیم گم شدی اخلاق تهیونگ عوض شده بود و واقعا نگرانت بود من تو چشماش عشق به تو رو دیدم و میدونم تو هم بهش یه حسی داری پس نامه نوشتم برا تهیونگ.
وقتی دیدم مدیر گفت که وقتی رفته بودم حموم تهیونگ نگرانم شده خوشحال شدم ولی باورم نمیشه من تهیونگ رو دوس دارم.
واقعا معلوم بودکه من یه حسی بهش دارم!
چندمین بعد(چند دقیقه بعد)
تهیونگ بهم زنگ زد و گفت:ا/ت اینو خودت نوشتی واقعا منو دوس داری باورم نمیشه.
۱۶.۵k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.