پارت

پارت6
آلیس: بعد از اینکه اندازه ام رو گرفتن تموم شد خانم فروشنده گفت بروین روی مبل بشینین و از خوردن بیسکویت ها لذت ببرید رفتم و نشستم و تمام مدت داشتم به لو نگاه میکردم که با دوستش داشت صحبت میکرد امروز کلی اتفاق های عجیب افتاد من خانواده دار شدم و برای اولین بار از یه مغازه گرون خرید میکردم شرینی ها مزه شکلات میداد نام نام (همون
به به خودمونه) بعد خوردن شیرینی ها
حوسله ام سر رفت بعد به اطرافم نگاه کردم پدر و برادر هر دو سرشون شلوغ بود و منم نمیدونستم چیکار کنم یه هوفی کشیدم و از جام بلند شدم و از مغازه اومدم بیرون و به اطراف نگاه کردم بازار واقعا زیبا بود به هر طرف نگاه میکرد مردم با لباس های زیبا و قشنگ داشتن قدم میزدن یا خرید میکردن رفتم داخل مغازه لو و دوستش داشتن چایی میخوردن که لو گفت آلیس چایی میخوای من تا الان مزه چای رو نفهمیده بودم که سرم رو به نشونه تایید تکون دادم‌ و گفتم اگه اشکالی نداره که لبخند زد و گفت باشه و رفتم پیشش نشستم که به صاحب مغازه گفت یه چایی دیگه لطفا و اون بعد چند دقیقه یه استکان چای آورد و گذاشت روبه روی من گفتم خیلی ممنون و از چای خوردم وایی خیلی خوبه.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
دیدگاه ها (۰)

پارت7 واقعا روز خوبی بود>_< که صحنه هایی از آینده این بدن تو...

پارت8 بعد از تموم شدن غذا دستبند و لباس ها تشکر کردم و رفتم ...

پارت5تو کالسکه بودیم که پدر گفت تو بازار نگه دار تا به خیاط ...

پارت8خدمتکارم رو صدا زدم و گفتم یه اتاق دیگه برای آی درست کن...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۰نشستم و شروع کردم به خوردناحساس م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط