عمارتکیمتهیونگ

#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۱۳
وارد سالن پذیرایی شدم و با دیدن تهیونگ که کت و شلوار کرمی پوشیده بود از خود بیخود شدم
آب دهنمو صدا دار قورت دادم و آروم گفتم
_سلام.
رفتم سمت سالن ناهار خوری و سفره رو پهن کردم و دو سه تا گلدون کوچیک هم گذاشتم وسط میز
ناشناس:سلام..
هول زده برگشتم سمت پسر ورزشکاری
که یه دستش پر از تتو بود
و یه چیز سیم مانندی روی ابروش
(پرسینگ منظورشه😂🫠،از اونجاییکه یه دختر روستایی‌ه تا حالا پرسینگ ندیده)
ناشناس:من جونکوک هستم
_خوشبختم..منم هان میونگ هستم.(تعظیم)
جونکوک:خوشبختم..
دیگه موندن رو جایز ندونستم و گفتم
_با اجازه تون
جونگوک:صبر کن.
_بله؟
جونگوک؛میتونم بدونم چند سالتونه؟
_ه...ه..هیجده
جونگوک تا بخواد حرفی بزنه تهیونگ و داهیون وارد سالن شدن
داهیون با دیدن من و جونگوک ابروهاش رو جمع کرد و چشم غره ای رفت
این...یعنی چی؟
خدایا یا مسیح دارم دیوونه میشم
تهیونگ:کوک...بشین
کوک بالخره چشماش رو از روی چشمام برداشت و رفت به سمت تهیونگ
منم هول زده وارد آشپزخونه شدم
ایزول:چه عجب خانم تشریف فرما شدنن
_اون پسره منو گیر انداخته بوود
ایزول:تهیونگ؟
_نه .. کوک
ایزول:کوک دیگه کدوم خریه؟
(با بایس ام درست صحبت کنننن،یک کاری نکن کلا از رمان محوت کنم👺)
_مهمونش.
ایزول:عجب...
اینو گفت و با ظرف دسر و سالاد از آشپزخونه رفت بیرون
چنگال ها، قاشق ها و ظرفارو گرفتم
و وارد سالن شدم
دیدگاه ها (۲)

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۱۴جونکوک:میونگ؟سریع بهش خیره شدم و گ...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۱۵_ب..بلهجونکوک:برام مهم نیست.با تعج...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۱۲_بیخیال بیا غذاهارو درست کنیم قرار...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۱۱_چه سوسول بازیا ... مگه اینجا شهره...

#why_him part:79آرتو:من درو باز میکنم.جونگ‌کوک:هوم خوش اومدی...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط