ادامه ?
ادامه ?
من پیش خودم گفتم شاید بخاطر مسائل کاریش عصبانیه!
رفتم تو حموم و بعد چند دیقه دیدم بابام لای در حموم رو باز کرده و داره میخنده!
خندش با عصبانیت مخلوط بود!
منم خندم گرفت از قیافش و فکر کردم داره مسخره بازی درمیاره!
پیش خودم میگفتم، نه به اون عصبانی بودنت، نه به این شوخ طبعی!
بعد کم کم شوخی های بابام شد پرت کردن چیزای مختلف به سمت من!
مثلا در شامپو و تیکه های کوچیک صابون!
ولی اونموقع پیش خودم فکر نکردم که بابام اینا رو از کجا میاره پرت میکنه؟؟فقط با ایما و اشاره باهام حرف میزد!مثلا دستشو تو هوا میچرخوند که بهم بگه بیام بشورمت؟؟منم فقط میخندیدم بهش و گفتم نه!
وقتی گفتم نه، اخم کرد و رفت تو اتاق!
_الان که یادم میفته، تنم میلرزه_
من با چشمای خودم از لای در دیدم رفت تو اتاق، و بعدشم در حموم رو بستم
بعد حموم رفتم طبقه پایین و دیدم بابام حوله تنشه و بهم با غر غر گفت، خب وایمیسادی بعد من میرفتی حموم، چرا رفتی حموم طبقه بالا؟؟؟
منم گفتم، بابا خودت میای دم حموم ادا درمیاری، بعد الان غر میزنی؟؟
بعد بابام گفت که چی میگی؟؟؟من پایین بودم، بالا نیومدم اصن!منم هاج و واج داشتم بابامو نگاه میکردم!
البته بعدش بابام بخاطر اینکه من نترسم، گفت که من بودم!ولی من باور نکردم!
نظر؟
من پیش خودم گفتم شاید بخاطر مسائل کاریش عصبانیه!
رفتم تو حموم و بعد چند دیقه دیدم بابام لای در حموم رو باز کرده و داره میخنده!
خندش با عصبانیت مخلوط بود!
منم خندم گرفت از قیافش و فکر کردم داره مسخره بازی درمیاره!
پیش خودم میگفتم، نه به اون عصبانی بودنت، نه به این شوخ طبعی!
بعد کم کم شوخی های بابام شد پرت کردن چیزای مختلف به سمت من!
مثلا در شامپو و تیکه های کوچیک صابون!
ولی اونموقع پیش خودم فکر نکردم که بابام اینا رو از کجا میاره پرت میکنه؟؟فقط با ایما و اشاره باهام حرف میزد!مثلا دستشو تو هوا میچرخوند که بهم بگه بیام بشورمت؟؟منم فقط میخندیدم بهش و گفتم نه!
وقتی گفتم نه، اخم کرد و رفت تو اتاق!
_الان که یادم میفته، تنم میلرزه_
من با چشمای خودم از لای در دیدم رفت تو اتاق، و بعدشم در حموم رو بستم
بعد حموم رفتم طبقه پایین و دیدم بابام حوله تنشه و بهم با غر غر گفت، خب وایمیسادی بعد من میرفتی حموم، چرا رفتی حموم طبقه بالا؟؟؟
منم گفتم، بابا خودت میای دم حموم ادا درمیاری، بعد الان غر میزنی؟؟
بعد بابام گفت که چی میگی؟؟؟من پایین بودم، بالا نیومدم اصن!منم هاج و واج داشتم بابامو نگاه میکردم!
البته بعدش بابام بخاطر اینکه من نترسم، گفت که من بودم!ولی من باور نکردم!
نظر؟
۱۰.۸k
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.