پارت ۵۰
پارت ۵۰
صبح با یه صدای عجیب و غریب از خواب بیدار شدم .
صدا خیلی بلند بود و خواب از سرم پروند .
بیشتر رو صدا دقیق شدم که متوجه شدم صدای درگیری و اسلحه اس .
دست و صورتم رو تند تند شستم و بعد از مرتب کردن شال رو سرم از پنجره به بیرون نگاه کردم .
اما در کمال تعجب و تحیر هیچ خبری نبود و همه جا در آرامش مطلق قرار داشت .
اما با صدایی هایی که شنیده بودم استرس و ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود .
چه اتفاقی افتاده یعنی دشمناشون حمله کردن یا صدا از چیز دیگه ایه .
چون پنجرم کامل به حیاط دید نداشت دویدم پایین تا کلا برم تو حیاط .
تو راه به یاشار برخورد کردم که از آشپزخونه با تعجب داشت به من نگاه می کرد این چرا ریلکس مشغول صبحونه خوردنه ؟
صدای درگیری ها کمتر شده بود و تو حیاط هم هیچ خبری نبود .
کلافه شده بودم و رفتم بالا که صدای درگیری ها شدت گرفت .
اگه از حیاط نبود پس از کجا بود .
هر جا رو نگاه می کردم خبری نبود و لی تو اتاق صداش زیاد بود .
جالب اینجا بود که با این همه سر و صدا آیدا هنوز خواب بود و خونه هم تو آرامش مطلق بود .
نکنه من توهم زدم با خودم درگیر بودم که صدا قطع شد .
با خوشحالی نگاهی به اطرافم کردم و ترسم خوابید اما هنوز مضطرب بودم .
نکنه واقعا توهم زدم وای دچار خوددرگیری شدم .
همین لحظه آیدا بلند شد و خیلی ریلکس به من نگاه کرد .
من : واقعا چجوری تونستی بخوابی اونم با اون صدا ؟
آیدا : کردم صدا ؟
من : ینی تو اون صدایی که من شنیدم رو نشنیدی ؟
آیدا : صدای چی بود مگه .
با ترس گفتم : آیدا من توهم زدم اخه صدای درگیری و اینا می شنیدم تا چند دقیقه قبل اما همه آروم بودن و انگار که اتفاقی نیوفتاده بود .
آیدا دقیق نگام کرد و بعد گفت : صدای چی ؟
من : درگیری و اسلحه .
آیدا یه خورده دیگه نگام کرد که با حالت ابرو اشاره کردم چیه ؟
آیدا با این حرکتم زد زیر خنده .
با تعجب نگاش کردم و گفتم : چته چرا می خندی ؟
آیدا : دریا اول آروم باش من بهت میگم چه خبره فقط آروم باشیا .
من : چی می گی تو ؟
آیدا : خواهش می کنم دریا آرومی الان ؟
سرم رو تکون دادم و گفتم : د بگو چه خبره دیگه نصف جونم کردی .
آیدا : اصلا درگیری ای در کار نیست .
من : جان ؟
چی می گی تو ینی چی درگیری در کار نیست .
وای پس من واقعا توهم زدم نه ؟
تو هم داری همینو میگی دیگه .
آیدا : دریا می ذاری بگم ادامشو ؟
من : اجازه ما هم دست شماس بگو ببینم دیگه چه بلایی سرم اومده .
آیدا : تو توهم نزدی در واقع این صداها رو درست شنیدی ولی واقعی نبودن .
گیج نگاش کردن و گفتم : ینی چی واقعی نبودن دیوونم کردی .
آیدا : ببین صداها از گوشی من بود یعنی واسه اینکه این ساعت بیدار بشم تنظیم کرده بودم بعد این آلارم رو روش گذاشته بودم بعد تو فک کردی واقعا صدای درگیریه .
من : میکشمت آیداااااا .
...
صبح با یه صدای عجیب و غریب از خواب بیدار شدم .
صدا خیلی بلند بود و خواب از سرم پروند .
بیشتر رو صدا دقیق شدم که متوجه شدم صدای درگیری و اسلحه اس .
دست و صورتم رو تند تند شستم و بعد از مرتب کردن شال رو سرم از پنجره به بیرون نگاه کردم .
اما در کمال تعجب و تحیر هیچ خبری نبود و همه جا در آرامش مطلق قرار داشت .
اما با صدایی هایی که شنیده بودم استرس و ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود .
چه اتفاقی افتاده یعنی دشمناشون حمله کردن یا صدا از چیز دیگه ایه .
چون پنجرم کامل به حیاط دید نداشت دویدم پایین تا کلا برم تو حیاط .
تو راه به یاشار برخورد کردم که از آشپزخونه با تعجب داشت به من نگاه می کرد این چرا ریلکس مشغول صبحونه خوردنه ؟
صدای درگیری ها کمتر شده بود و تو حیاط هم هیچ خبری نبود .
کلافه شده بودم و رفتم بالا که صدای درگیری ها شدت گرفت .
اگه از حیاط نبود پس از کجا بود .
هر جا رو نگاه می کردم خبری نبود و لی تو اتاق صداش زیاد بود .
جالب اینجا بود که با این همه سر و صدا آیدا هنوز خواب بود و خونه هم تو آرامش مطلق بود .
نکنه من توهم زدم با خودم درگیر بودم که صدا قطع شد .
با خوشحالی نگاهی به اطرافم کردم و ترسم خوابید اما هنوز مضطرب بودم .
نکنه واقعا توهم زدم وای دچار خوددرگیری شدم .
همین لحظه آیدا بلند شد و خیلی ریلکس به من نگاه کرد .
من : واقعا چجوری تونستی بخوابی اونم با اون صدا ؟
آیدا : کردم صدا ؟
من : ینی تو اون صدایی که من شنیدم رو نشنیدی ؟
آیدا : صدای چی بود مگه .
با ترس گفتم : آیدا من توهم زدم اخه صدای درگیری و اینا می شنیدم تا چند دقیقه قبل اما همه آروم بودن و انگار که اتفاقی نیوفتاده بود .
آیدا دقیق نگام کرد و بعد گفت : صدای چی ؟
من : درگیری و اسلحه .
آیدا یه خورده دیگه نگام کرد که با حالت ابرو اشاره کردم چیه ؟
آیدا با این حرکتم زد زیر خنده .
با تعجب نگاش کردم و گفتم : چته چرا می خندی ؟
آیدا : دریا اول آروم باش من بهت میگم چه خبره فقط آروم باشیا .
من : چی می گی تو ؟
آیدا : خواهش می کنم دریا آرومی الان ؟
سرم رو تکون دادم و گفتم : د بگو چه خبره دیگه نصف جونم کردی .
آیدا : اصلا درگیری ای در کار نیست .
من : جان ؟
چی می گی تو ینی چی درگیری در کار نیست .
وای پس من واقعا توهم زدم نه ؟
تو هم داری همینو میگی دیگه .
آیدا : دریا می ذاری بگم ادامشو ؟
من : اجازه ما هم دست شماس بگو ببینم دیگه چه بلایی سرم اومده .
آیدا : تو توهم نزدی در واقع این صداها رو درست شنیدی ولی واقعی نبودن .
گیج نگاش کردن و گفتم : ینی چی واقعی نبودن دیوونم کردی .
آیدا : ببین صداها از گوشی من بود یعنی واسه اینکه این ساعت بیدار بشم تنظیم کرده بودم بعد این آلارم رو روش گذاشته بودم بعد تو فک کردی واقعا صدای درگیریه .
من : میکشمت آیداااااا .
...
۱۶۱.۶k
۲۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.