رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۹۳
#نور
سریع رفتم ب کاپیتان کشتی گفتم و اونم ی تیوپ براش انداخت و اوردنش بالا سریع رفتم کنارش و با همون لباسای خیس بغلش کردم موهامو بوسید و شالمو مرتب کردوگفت:
-خانمم من خوبه خوبم میدونستم ی کارایی میخوان اون دوتا جونور انجام بدن من این آرازو نشناسم ک دیگه آدین نیستم
ازبغلش بیرون اومدم ک صدای خنده اون دوتا تمومی نداشت آراز با صدای ت خنده ای گفت:
-داداش کوسه ها اون پایین چطور بودن مخشونو زدی یا ن هیچی ب پای جنگل خودت نمیشد..
عع این پسره چقدر پرو شد ب من میگه جنگل اونوقت خودش اقیانوسه دیگه اصلا باتلاق ایش..آدین خنده ای کرد وگفت:
-آخ آخ نگو چ کوسه هوی جزابی بودنا ولی متسفانه مثل خودت پاچه گیر بودن..
یهو صدای خنده ماهور بلند شدو گفت:آره دقیقا اونم یقه لب
یهو متوجه حرفش شد وچیزی نگفت منو آدین ب هم نگاه کردیم و گفتم:شما دوتا همو بوسیدین!!
آراز:آخه ب جان کی بگم نه ما کاری نکردیم من فقط ی گوش مالی ب خانم دادم ک دیگه کاری نکنه..
منو آدین دیگه چیزینگفتیم ولی میدونستم این دوتا ی کارایی کردن بعد از خوردن شاممون توی کشتی ب سمت خونه رفتیم توی ماشین بودیم ک ب آدین گفتم وایسه و من برم ی خرید کنم توی فروشگاه غذایی اونم خواست بیاد ک گفتم ن چون لباسشهنوز خیس بود نیازی نیست...توی فروشگاه پودر سوپ با چندتا هویچ،قارچ،سبزی سوپ و لیمو ترش کوچیک خریدم و سوار ماشین شدم معلوم بود حال ندارع آخه غذای توی کشتی اصلا خوب نبود و متمعنم آدین بزور غذا خوردع،وارد خونه شدیم و آدین وارد اتاق شد تا لباسشو عوض کنه منم سریع رفتم مواد سوپو آماده کنم توی ی ربعی سوپو گذاشتم روی گاز و وارد اتاق شدم آدین نبود و صدای دوش حمام میومد سریع لباسمو عوض کردم و رفتم آشپزخونه و ی چای لیمو گذاشتم اینجور ک معلوم بود ماهور و آراز خواب بودن و هنوز مهسا جون اینا نیومده بودن بعدازچند ی ربع سوپ توی زودپز آماده شد در زدم و وارد اتاق شدم آدین سریع قرص ها رو توی جاش ریخت و توی کشو گذاشت نمیخواست متوجه بشه قرص مصرف میکنه نفس عمیقی کشیدم گفتم:
-ببین خانومت چیکار کرده آقا
لبخند جذابی زدوبا تمام وجودش گفت:آخه من تورونداشتم باید چیکار میکردم...لبخندی زدم وگفتم:خوراک کوسه ها
خنده ای کرد سینی رو روی میز گذاشتم آدین روی تخت نشست و ب تاج تخت پوشت داد و روی پاش زدوگفت:
-بیا ببینم..
رفتم روی پاش نشستم و پاهمو دور کمرش حلقه کردم دستاشو دور کمرم حلقه کردوپیشونیشو روی پیشونیم گذاشت وگفت:
-هنوزم ک هنوزا ضربانم با لمس کردن بهت میره بالا..
-اگه بالا نمیرفت ک ضربانت نبودم...
-هے خانوم امشب شما بجای سوپ خیلی خوش مزه شدیا
چشم غره ای بهش رفتم و روی میز پاتختی ک نزدیکمون بود خم شدم و کاسه سوپشو گرفتم..
پارت۹۳
#نور
سریع رفتم ب کاپیتان کشتی گفتم و اونم ی تیوپ براش انداخت و اوردنش بالا سریع رفتم کنارش و با همون لباسای خیس بغلش کردم موهامو بوسید و شالمو مرتب کردوگفت:
-خانمم من خوبه خوبم میدونستم ی کارایی میخوان اون دوتا جونور انجام بدن من این آرازو نشناسم ک دیگه آدین نیستم
ازبغلش بیرون اومدم ک صدای خنده اون دوتا تمومی نداشت آراز با صدای ت خنده ای گفت:
-داداش کوسه ها اون پایین چطور بودن مخشونو زدی یا ن هیچی ب پای جنگل خودت نمیشد..
عع این پسره چقدر پرو شد ب من میگه جنگل اونوقت خودش اقیانوسه دیگه اصلا باتلاق ایش..آدین خنده ای کرد وگفت:
-آخ آخ نگو چ کوسه هوی جزابی بودنا ولی متسفانه مثل خودت پاچه گیر بودن..
یهو صدای خنده ماهور بلند شدو گفت:آره دقیقا اونم یقه لب
یهو متوجه حرفش شد وچیزی نگفت منو آدین ب هم نگاه کردیم و گفتم:شما دوتا همو بوسیدین!!
آراز:آخه ب جان کی بگم نه ما کاری نکردیم من فقط ی گوش مالی ب خانم دادم ک دیگه کاری نکنه..
منو آدین دیگه چیزینگفتیم ولی میدونستم این دوتا ی کارایی کردن بعد از خوردن شاممون توی کشتی ب سمت خونه رفتیم توی ماشین بودیم ک ب آدین گفتم وایسه و من برم ی خرید کنم توی فروشگاه غذایی اونم خواست بیاد ک گفتم ن چون لباسشهنوز خیس بود نیازی نیست...توی فروشگاه پودر سوپ با چندتا هویچ،قارچ،سبزی سوپ و لیمو ترش کوچیک خریدم و سوار ماشین شدم معلوم بود حال ندارع آخه غذای توی کشتی اصلا خوب نبود و متمعنم آدین بزور غذا خوردع،وارد خونه شدیم و آدین وارد اتاق شد تا لباسشو عوض کنه منم سریع رفتم مواد سوپو آماده کنم توی ی ربعی سوپو گذاشتم روی گاز و وارد اتاق شدم آدین نبود و صدای دوش حمام میومد سریع لباسمو عوض کردم و رفتم آشپزخونه و ی چای لیمو گذاشتم اینجور ک معلوم بود ماهور و آراز خواب بودن و هنوز مهسا جون اینا نیومده بودن بعدازچند ی ربع سوپ توی زودپز آماده شد در زدم و وارد اتاق شدم آدین سریع قرص ها رو توی جاش ریخت و توی کشو گذاشت نمیخواست متوجه بشه قرص مصرف میکنه نفس عمیقی کشیدم گفتم:
-ببین خانومت چیکار کرده آقا
لبخند جذابی زدوبا تمام وجودش گفت:آخه من تورونداشتم باید چیکار میکردم...لبخندی زدم وگفتم:خوراک کوسه ها
خنده ای کرد سینی رو روی میز گذاشتم آدین روی تخت نشست و ب تاج تخت پوشت داد و روی پاش زدوگفت:
-بیا ببینم..
رفتم روی پاش نشستم و پاهمو دور کمرش حلقه کردم دستاشو دور کمرم حلقه کردوپیشونیشو روی پیشونیم گذاشت وگفت:
-هنوزم ک هنوزا ضربانم با لمس کردن بهت میره بالا..
-اگه بالا نمیرفت ک ضربانت نبودم...
-هے خانوم امشب شما بجای سوپ خیلی خوش مزه شدیا
چشم غره ای بهش رفتم و روی میز پاتختی ک نزدیکمون بود خم شدم و کاسه سوپشو گرفتم..
۱۸.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.