part

#part28
#nafasakhar
••••••••••••••••••••••••🫀💙••••••••••••••••••••
(1هفته بعد)

آسیه:مامانی بلند شو میخوایم بریم بابات رو سوپرایز کنیم

سلدا با چشای بسته میگه:بیدالم بلیم

آسیه:فدات شم بلند شو لباسات رو عوض کن

سلدا:هوووف باسه

(هر دو آماده میشن و میرن شرکت )

ساها: صفا این پرونده هارو ببر اتاق دوروک بی بعد هم بهشون بگو اعضای هییت جلسه جمع شدن........ عاعااا آسیه خانم، سلدا خانم خوش اومدین، خوبی پرنسس کوچولو

سلدا:اوهوممم

آسیه:سلام عزیزم خوش باشی، دوروک تو اتاقشه؟

ساها:بله ولی الان میخوان برن اتاق جلسه

آسیه:باشه ممنونم، بیا مامانی

( از زبون دوروک: داشتم پرونده هایی رو که صفا اورده بود میزاشتم تو کمد، میخواستم برم اتاق جلسه که در اتاقمو زدن)

دوروک:بیا تو

آسیه:خسته نباشی دوروک بی

سلدا:بابایییی

دوروک:عاااا آسیه، خوش اومدی قشنگم

سلدا:من شی بابا

دوروک:بیا بغلم ببینم اومدی شرکتتون خانم رییس؟

سلدا:بله

دوروک:آسیم من میخوام برم جلسه بیا باهم بریم
آسیه:منم بیام؟

سلدا:اوهوممم

دوروک:ببین رییس هم تایید کرد ، بیا


(اتاق جلسه)

دوروک:سلام،آقایون دیر که نکردم؟

برک:نه رفیق ، حداقل قبل شرکا رسیدی

اولجان:گنچلر بنظرتون شراکت با مارو قبول میکنن؟

آسیه:دلشونم بخواد با خانوادم شریک بشن

برک:آسیه؟ تو اینجا چکار میکنی!

سلدا:اومدم پیش بابام

برک:فقط بابات؟!

آسیه:مامانی تو با آجی صحرا برو تو اتاق من تا جلسه تمام بشه بعد میام پیشت

سلدا:نینیخوام

دوروک:عیب نداره قربونت بشم بزار بمونه همینجا ذاتا جلسه کوتاه فعلا میخوایم درحد آشنایی باشه

آسیه:اگه اینطور میگی باشه
دیدگاه ها (۰)

#Part29#nafasakhar••••••••••••••••••••••••🫀💙••••••••••••••••...

هم خانومی هم دافی 🫀

#Part27آسیه:دوروک اومد تو اتاق به چشاش که نگاه میکردم سلدا م...

#𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟔#𝐧𝐚𝐟𝐚𝐬𝐚𝐤𝐡𝐚𝐫••••••••••••••••••••••••🫀💙••••••••••••••••...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط