تناسخیکمافیا
#تناسخ_یک_مافیا
part:9
کوک: بسه دیگه نکنه میخای دست و پاهاتم ببندم
ر.ا: ......
> رسیدن عمارت جئون <
ر.ا: ( تعجب)
کوک: تعجب نکن این یه عمارت سادست ( نیشخند)
( کوک از ماشین پیاده شد و رفت سمت ر.ا)
ر.ا: اممممممدیایتمیو
کوک: اع یادم رفت وایستا اینو بردارم
ر.ا: آه ، چیکار میکنی عوضیییی
کوک: میخام بغلت کنم آخه نمیتونی راه بری
ر.ا: به من دست نزن
کوک: اع باش پس خودت پیاده شو
ر.ا: آخ( نمیتونه پیاده شه)
کوک: میگم که نمیتونی الکی لج نکن ( بغلش کرد و بردش داخل عمارت )
خدمتکار : خوش اومدین
کوک: اممم، واسم جعبه کمک های اولیه رو بیار اتاقم سریع
خدمتکار: چشم
( کوک با ر.ا رفت اتاق)
ر.ا: چرا منو آوردی داخل اتاقت هااا
کوک: دو دقیقه حرف نزنی نمیگن لالی
ر.ا: عوضی ( چشم قُره)
> چند مین بعد<
خدمتکار: بفرمایین قربان جعبه ...
کوک: بده ، حالا میتونی بری
خدمتکار: چشم چیز دیگه ایی نمیخوایین؟
کوک: نه گفتم که برو ، و ها کسی مزاحمم نشه تا وقتی که صداتون نکردم
خدمتکار: چشم قربان ( رفت)
ر.ا: میمیری کمی مهربون تر رفتار کنی
کوک: واسم از مرگ هم بدتره خانوم کوچلو
ر.ا: پس با همه اینطوری رفتار میکنی فقط من نیستم
کوک: من مثل تو باهمه رفتار نمیکنم
ر.ا: آره قشنگ معلومه عوضی
کوک: هی ( دستای اتو گرفته بالا ) اینقد به من نگو عوضی وگرنه واقعا عوضی میشم
ر.ا: ب..بااششه
کوک: آفرین( دستاشو ول کرد) حالا هم تکون نخور میخوام زخماتو تمیز کنم
ر.ا: اممم باشه
کوک: آره
ر.ا: آییی آروم تر
کوک: هیس باشه چیزی نیس الان تموم میشه
( کوک آروم آروم و بادقت همه زخمای ر.ا رو پانسمان کرد)
ر.ا: ممنون
کوک: خواهش ، حالا کمی دراز بکش
ر.ا: نمیشه میخوام بریم
کوک: دراز میکشی یا خودم دست بکار شم
ر.ا: نه نه نمیخاد خودم میتونم
کوک آفرین
> پرش زمانی به فردا عمارت جئون <
ادامه داره
part:9
کوک: بسه دیگه نکنه میخای دست و پاهاتم ببندم
ر.ا: ......
> رسیدن عمارت جئون <
ر.ا: ( تعجب)
کوک: تعجب نکن این یه عمارت سادست ( نیشخند)
( کوک از ماشین پیاده شد و رفت سمت ر.ا)
ر.ا: اممممممدیایتمیو
کوک: اع یادم رفت وایستا اینو بردارم
ر.ا: آه ، چیکار میکنی عوضیییی
کوک: میخام بغلت کنم آخه نمیتونی راه بری
ر.ا: به من دست نزن
کوک: اع باش پس خودت پیاده شو
ر.ا: آخ( نمیتونه پیاده شه)
کوک: میگم که نمیتونی الکی لج نکن ( بغلش کرد و بردش داخل عمارت )
خدمتکار : خوش اومدین
کوک: اممم، واسم جعبه کمک های اولیه رو بیار اتاقم سریع
خدمتکار: چشم
( کوک با ر.ا رفت اتاق)
ر.ا: چرا منو آوردی داخل اتاقت هااا
کوک: دو دقیقه حرف نزنی نمیگن لالی
ر.ا: عوضی ( چشم قُره)
> چند مین بعد<
خدمتکار: بفرمایین قربان جعبه ...
کوک: بده ، حالا میتونی بری
خدمتکار: چشم چیز دیگه ایی نمیخوایین؟
کوک: نه گفتم که برو ، و ها کسی مزاحمم نشه تا وقتی که صداتون نکردم
خدمتکار: چشم قربان ( رفت)
ر.ا: میمیری کمی مهربون تر رفتار کنی
کوک: واسم از مرگ هم بدتره خانوم کوچلو
ر.ا: پس با همه اینطوری رفتار میکنی فقط من نیستم
کوک: من مثل تو باهمه رفتار نمیکنم
ر.ا: آره قشنگ معلومه عوضی
کوک: هی ( دستای اتو گرفته بالا ) اینقد به من نگو عوضی وگرنه واقعا عوضی میشم
ر.ا: ب..بااششه
کوک: آفرین( دستاشو ول کرد) حالا هم تکون نخور میخوام زخماتو تمیز کنم
ر.ا: اممم باشه
کوک: آره
ر.ا: آییی آروم تر
کوک: هیس باشه چیزی نیس الان تموم میشه
( کوک آروم آروم و بادقت همه زخمای ر.ا رو پانسمان کرد)
ر.ا: ممنون
کوک: خواهش ، حالا کمی دراز بکش
ر.ا: نمیشه میخوام بریم
کوک: دراز میکشی یا خودم دست بکار شم
ر.ا: نه نه نمیخاد خودم میتونم
کوک آفرین
> پرش زمانی به فردا عمارت جئون <
ادامه داره
- ۲.۱k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط