دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
• #پارت_78
این چی گفت؟ فیلم ترسناک؟ اونم آمریکایی؟ خدایا رحم کن من یه زری زدم...
منو چه به فیلم ترسناک آمریکایی!
تو کل عمرم یکبار هم جرعت نکردم نگاه کنم.
ارسلان سکوتم رو که دید، با شرارت گفت:
_نکنه میترسی؟ میترسی بگوها هرچی تو...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم:
_ترس چیه بابا، من خودم عاشق فیلمهای ترسناکم، ولی خب میدونی الان خوابم میاد...هنوز خستگی راه تو تنمه!
اره جون عمم، اصلا خوابم نبود ولی دروغ گفتم که سریع گورم و گم کنم برم ولی این فیلم و نگاه نکنم...
پوزخندی زد و همراه با فرو کردن فلش تو جیب شلوار خونگیاش گفت:
_اوکیه، شب سر فرصت میبینیم.
پوزخندش بد رو مخم بود، انگار فهمیده بود که الکی دارم قُمپُز در میکنم...
نفس راحتی کشیدم، فکر کردم بیخیال شده ولی با حرفی که زد زهی خیال باطل!
_منکه میدونم ترسیدی بچه جون، واسه چی الکی ادا نترسهارو در میاری؟
با حرص چشم غرهای بهش رفتم و گفتم:
_نمیترسم، نمیترسم، نمیترسم، فهمیدی؟
پوزخندش پررنگتر شد، گفت:
_پس اگه نمیترسی همین الان باید فیلم رو ببینیم.
پوزخندش باعث شد دل و جرعتی به خودم بدم با فکر به اینکه شاید خیلی ترسناک نباشه، موضعم رو حفظ کردم و خونسرد گفتم:
_باشه ببینیم
با پیروزی بلند شد فلش رو روی تیوی گذاشت و دوباره برگشت سمتم.
_لامپهارو خاموش کنم نمیترسی که؟
با حرص نگاهش کردم، عوضی فقط میخواست منو وادار کنه.
_خیر، خاموش کن.
خدایی الان این چرا لامپهارو خاموش کرد؟ مرض داره آیا؟
انگار که متوجه شده باشه گفت:
_تو فضای تاریک هیجانانگیز تر میشه.
لبخند زورکی رو لبم نشوندم و گفتم:
_آره موافقم
• #پارت_78
این چی گفت؟ فیلم ترسناک؟ اونم آمریکایی؟ خدایا رحم کن من یه زری زدم...
منو چه به فیلم ترسناک آمریکایی!
تو کل عمرم یکبار هم جرعت نکردم نگاه کنم.
ارسلان سکوتم رو که دید، با شرارت گفت:
_نکنه میترسی؟ میترسی بگوها هرچی تو...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم:
_ترس چیه بابا، من خودم عاشق فیلمهای ترسناکم، ولی خب میدونی الان خوابم میاد...هنوز خستگی راه تو تنمه!
اره جون عمم، اصلا خوابم نبود ولی دروغ گفتم که سریع گورم و گم کنم برم ولی این فیلم و نگاه نکنم...
پوزخندی زد و همراه با فرو کردن فلش تو جیب شلوار خونگیاش گفت:
_اوکیه، شب سر فرصت میبینیم.
پوزخندش بد رو مخم بود، انگار فهمیده بود که الکی دارم قُمپُز در میکنم...
نفس راحتی کشیدم، فکر کردم بیخیال شده ولی با حرفی که زد زهی خیال باطل!
_منکه میدونم ترسیدی بچه جون، واسه چی الکی ادا نترسهارو در میاری؟
با حرص چشم غرهای بهش رفتم و گفتم:
_نمیترسم، نمیترسم، نمیترسم، فهمیدی؟
پوزخندش پررنگتر شد، گفت:
_پس اگه نمیترسی همین الان باید فیلم رو ببینیم.
پوزخندش باعث شد دل و جرعتی به خودم بدم با فکر به اینکه شاید خیلی ترسناک نباشه، موضعم رو حفظ کردم و خونسرد گفتم:
_باشه ببینیم
با پیروزی بلند شد فلش رو روی تیوی گذاشت و دوباره برگشت سمتم.
_لامپهارو خاموش کنم نمیترسی که؟
با حرص نگاهش کردم، عوضی فقط میخواست منو وادار کنه.
_خیر، خاموش کن.
خدایی الان این چرا لامپهارو خاموش کرد؟ مرض داره آیا؟
انگار که متوجه شده باشه گفت:
_تو فضای تاریک هیجانانگیز تر میشه.
لبخند زورکی رو لبم نشوندم و گفتم:
_آره موافقم
۴.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.