دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
• #پارت_80
نه...قطعا من نمیتونستم این فیلم و تا آخر ببینم، اونم وقتی اینجا شبها تنها بودم و حتی نیکا هم نبود...
غرورم مهمتر از اینکه شب خود ادراری کنم نبود درسته؟
پس دهن باز کردم واسه ابراز ترسم تا نجات پیدا کنم، که ارسلان دهنش مثل تمساح باز شد و شروع کرد به خندیدن.
با بهت نگاهش کردم، چش شد یهو این موجی؟ کجای این فیلم خندهدار بود که این داشت مثل خر عر میزد؟
_وای، چه فیلمیه لعنتی...اصلا ایده خلاقی نداشتن واسش این فیلم بهتر از این میتونست بشه.
صورتم توهم رفت، مرتیکه چندش فیلم از این دارکتر هم میشه مگه؟
با اخم غریدم:
_چی چیو بهتر از این میشد؟ من الان چیز نگاه کردن به تیوی رو ندارم تو بهتر از این میشد؟
انگار که اصلا حرفهای دیگهام رو نشنیده باشه چپچپی نگاهم کرد و با خنده گفت:
_چیز چیه؟
رنگ از رخم پرید، من دقیقا الان چه زری زدم؟
با منمن دهن باز کردم:
_چیز دیگه...
ابرویی بالا انداخت.
_درست حرف بزن، چیز؟
پوف بلندی کشیدم و خسته از کش دادن این بحث چرت صدام و بلند کردم:
_اه ولم کن، اصلا چیز به چیز هرچی تو چکار داری؟
با دیدن گره اخمهاش که هر ثانیه کورتر میشد گرخیدم، هنوز درد سیلی که ظهر بهم زده بود و حس میکردم.
بنابراین برای جلوگیری از هر گونه بحث و جدلی سریع گفتم:
_آقا من حرفمو پس میگیرم، از فیلم ترسناک میترسم خب؟ جان جدت ولم کن برم بخوابم...
دوباره خیره شد به تیوی و خونسرد گفت:
_خیر، طبق حرف خودتون که گفتید باید تا آخرش ببینید.
دندون قروچهای کردم و تو یه حرکت از جام بلند شدم و با غیض گفتم:
_اصلا من میرم بخوابم، میخوام ببینم کی میخواد جلوی منو بگیره...
مثل کش تنبون دستم و کشید و دوباره انداختم سرجای اولم، نیم نگاه تمسخرآمیزی بهم انداخت و گفت:
_خب میگفتی؟
• #پارت_80
نه...قطعا من نمیتونستم این فیلم و تا آخر ببینم، اونم وقتی اینجا شبها تنها بودم و حتی نیکا هم نبود...
غرورم مهمتر از اینکه شب خود ادراری کنم نبود درسته؟
پس دهن باز کردم واسه ابراز ترسم تا نجات پیدا کنم، که ارسلان دهنش مثل تمساح باز شد و شروع کرد به خندیدن.
با بهت نگاهش کردم، چش شد یهو این موجی؟ کجای این فیلم خندهدار بود که این داشت مثل خر عر میزد؟
_وای، چه فیلمیه لعنتی...اصلا ایده خلاقی نداشتن واسش این فیلم بهتر از این میتونست بشه.
صورتم توهم رفت، مرتیکه چندش فیلم از این دارکتر هم میشه مگه؟
با اخم غریدم:
_چی چیو بهتر از این میشد؟ من الان چیز نگاه کردن به تیوی رو ندارم تو بهتر از این میشد؟
انگار که اصلا حرفهای دیگهام رو نشنیده باشه چپچپی نگاهم کرد و با خنده گفت:
_چیز چیه؟
رنگ از رخم پرید، من دقیقا الان چه زری زدم؟
با منمن دهن باز کردم:
_چیز دیگه...
ابرویی بالا انداخت.
_درست حرف بزن، چیز؟
پوف بلندی کشیدم و خسته از کش دادن این بحث چرت صدام و بلند کردم:
_اه ولم کن، اصلا چیز به چیز هرچی تو چکار داری؟
با دیدن گره اخمهاش که هر ثانیه کورتر میشد گرخیدم، هنوز درد سیلی که ظهر بهم زده بود و حس میکردم.
بنابراین برای جلوگیری از هر گونه بحث و جدلی سریع گفتم:
_آقا من حرفمو پس میگیرم، از فیلم ترسناک میترسم خب؟ جان جدت ولم کن برم بخوابم...
دوباره خیره شد به تیوی و خونسرد گفت:
_خیر، طبق حرف خودتون که گفتید باید تا آخرش ببینید.
دندون قروچهای کردم و تو یه حرکت از جام بلند شدم و با غیض گفتم:
_اصلا من میرم بخوابم، میخوام ببینم کی میخواد جلوی منو بگیره...
مثل کش تنبون دستم و کشید و دوباره انداختم سرجای اولم، نیم نگاه تمسخرآمیزی بهم انداخت و گفت:
_خب میگفتی؟
۴.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.