فیک جداناپذیر پارت ۲۴
فیک جداناپذیر پارت ۲۴
از زبان ات
آجوا که ظاهراً صدامو شنیده بود خندش گرفت و اومد سمتم نشست کنارم رو پله ها و گفت: اونقدرا هم که میگی بد نیست البته خب حق داره سرد و بی عاطفه باشه چون زندگیش همش غم بوده اونم مثل تو همیشه تنها بوده هربار که در قلبشو رو به کسی باز میکنه شکسته میشه
ابروهامو انداختم بالا و گفتم: نه بابا مگه اون عاشقم میشه؟ اصلا مگه قلبی هم تو سینش داره؟ من مطمئنم اگه هم قلبی داشته باشه قلبش از سنگه
آجوما: خب حق داری اینو دربارش بگی چون اصلا نمی شناسیش نمی دونی که چه زندگیه سخت و تنهایی رو داره
کنجکاو شدم دربارش بیشتر بدونم چون قطعاً زیر این ماسک چهره ی خوبی وجود داره و دلیلی داره که اون الان اینطوری شده
ات: قبلاً برای جونگ کوک چه اتفاقی افتاده؟
آجوما یه نفس عمیق کشید و گفت: پدر و مادرش وقتی ۴ سالش بودن از هم جدا میشن چون مادرش عاشق یه نفر دیگه بوده و اصلا جونگ کوک رو دوست نداشته و کارای خیلی ظالمانه و ناشایستی با تک پرسش جونگ کوک انجام میده
ات: چه کاری؟
آجوما: اون فقط اسمش مادر بود ولی یه مادر واقعی نبود اون از عجوزه ها هم بدتر بود همیشه جونگ کوک رو مجبور به کارهایی می کرد که اصلأ دوسشون نداره نسبت به جونگ کوک بی تفاوت و بی احساس فقط اسم مادر روش بود ولی برای جونگ کوک حتی یه ذره هم مادری نکرد بابای جونگ کوک هم وقتی که فهمید با یه مرد دیگه تو رابطست و از اون مرد یه دختر داره متنفر شد بخاطر همین کشتش البته نه تنها اونو کشت بلکه اون مرد رو هم کشت
ات: چه اتفاقی برای دخترشون افتاد؟
آجوما: فکر کنم اونم کشته باشه اما هنوز هیچی معلوم نیست از اون دختر هم هیچ خبری نیست اما در مورد مرگ مادرش پدر جونگ کوک وقتی مادر اون دختر که یه مدت زمانی زنش بوده دخترش رو به دنیا میاره و تو همون بیمارستان بستری میشه دستگاه اکسیژنش رو قطع میکنه و مادر اون دختر بیچاره ی معصوم میمیره
جونگ کوک واقعاً حق داشته تو خانواده ب خیلی بدی بزرگ شده اون از مادرش که ولش کرده اونم از باباش که از عشقی که به مادرش داشته به نهایت جنون و دیوانگی میرسه که پدر و مادر اون دختره بیچاره رو میکشه حتی نمی خواست به یه دختر بچه ی یتیم رحم کنه
ات: برای پدرش چه اتفاقی می افته؟
آجوما: بی خیال زیاد حرف زدن و ناراحتتم کردم دیگه از این فکرا بیایم بیرون الان دوست داری چیکار کنی؟ می خوای باز کیک درست کنی؟
ات:روز تولد جونگ کوک کی هست؟
آجوما:برای چی می پرسی؟
ات: همین جوری می خوام بدونم دقیقاً چقدر فاصله ی سنی باهاش دارم (تو فکر کیک تولد بود)
آجوما با لبخند گفت: یک سپتامبر
ات: ممنون (توفکر رفته واقعاً جونگ کوک حق داره که الان انقدر سردو بی عاطفه باشه چون قبلش خیلی شکسته وتنهاست دلم براش خیلی سوخت آخه اون چه گناهی داره؟)
از زبان ات
آجوا که ظاهراً صدامو شنیده بود خندش گرفت و اومد سمتم نشست کنارم رو پله ها و گفت: اونقدرا هم که میگی بد نیست البته خب حق داره سرد و بی عاطفه باشه چون زندگیش همش غم بوده اونم مثل تو همیشه تنها بوده هربار که در قلبشو رو به کسی باز میکنه شکسته میشه
ابروهامو انداختم بالا و گفتم: نه بابا مگه اون عاشقم میشه؟ اصلا مگه قلبی هم تو سینش داره؟ من مطمئنم اگه هم قلبی داشته باشه قلبش از سنگه
آجوما: خب حق داری اینو دربارش بگی چون اصلا نمی شناسیش نمی دونی که چه زندگیه سخت و تنهایی رو داره
کنجکاو شدم دربارش بیشتر بدونم چون قطعاً زیر این ماسک چهره ی خوبی وجود داره و دلیلی داره که اون الان اینطوری شده
ات: قبلاً برای جونگ کوک چه اتفاقی افتاده؟
آجوما یه نفس عمیق کشید و گفت: پدر و مادرش وقتی ۴ سالش بودن از هم جدا میشن چون مادرش عاشق یه نفر دیگه بوده و اصلا جونگ کوک رو دوست نداشته و کارای خیلی ظالمانه و ناشایستی با تک پرسش جونگ کوک انجام میده
ات: چه کاری؟
آجوما: اون فقط اسمش مادر بود ولی یه مادر واقعی نبود اون از عجوزه ها هم بدتر بود همیشه جونگ کوک رو مجبور به کارهایی می کرد که اصلأ دوسشون نداره نسبت به جونگ کوک بی تفاوت و بی احساس فقط اسم مادر روش بود ولی برای جونگ کوک حتی یه ذره هم مادری نکرد بابای جونگ کوک هم وقتی که فهمید با یه مرد دیگه تو رابطست و از اون مرد یه دختر داره متنفر شد بخاطر همین کشتش البته نه تنها اونو کشت بلکه اون مرد رو هم کشت
ات: چه اتفاقی برای دخترشون افتاد؟
آجوما: فکر کنم اونم کشته باشه اما هنوز هیچی معلوم نیست از اون دختر هم هیچ خبری نیست اما در مورد مرگ مادرش پدر جونگ کوک وقتی مادر اون دختر که یه مدت زمانی زنش بوده دخترش رو به دنیا میاره و تو همون بیمارستان بستری میشه دستگاه اکسیژنش رو قطع میکنه و مادر اون دختر بیچاره ی معصوم میمیره
جونگ کوک واقعاً حق داشته تو خانواده ب خیلی بدی بزرگ شده اون از مادرش که ولش کرده اونم از باباش که از عشقی که به مادرش داشته به نهایت جنون و دیوانگی میرسه که پدر و مادر اون دختره بیچاره رو میکشه حتی نمی خواست به یه دختر بچه ی یتیم رحم کنه
ات: برای پدرش چه اتفاقی می افته؟
آجوما: بی خیال زیاد حرف زدن و ناراحتتم کردم دیگه از این فکرا بیایم بیرون الان دوست داری چیکار کنی؟ می خوای باز کیک درست کنی؟
ات:روز تولد جونگ کوک کی هست؟
آجوما:برای چی می پرسی؟
ات: همین جوری می خوام بدونم دقیقاً چقدر فاصله ی سنی باهاش دارم (تو فکر کیک تولد بود)
آجوما با لبخند گفت: یک سپتامبر
ات: ممنون (توفکر رفته واقعاً جونگ کوک حق داره که الان انقدر سردو بی عاطفه باشه چون قبلش خیلی شکسته وتنهاست دلم براش خیلی سوخت آخه اون چه گناهی داره؟)
۳۲.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.