"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: 1۵
"ویو نادیا"
خودمو به زور و بلا ازش جدا کردم
و سر پا وایسادم
مودی و سرد نگام کرد
نادیا: شما حق همچین کاراییو ندارید لطفا فاصلتونو رعایت کنید
با تمسهر جوابمو داد:
_ بچه جون نمیخوای بفهمی تو خدمتکارمنیستی؟
با حرفش جا خوردم ، پس چیم؟
نادیا: بله؟
یه دفعه صدایه اجوما بحث و عوض کرد .
اجوما: ارباب؟
ارباب همینطور که پا رو پا انداخته بودو داشت سر تا پامو نگاه میکرد جواب داد:.
_ ها؟
اجوما: اقایه پارک و کیمتشریف اوردن ...
کوک: امدم
کلا یجا دیگه سیل میکرد ولی داشت جواب میداد
از جاش بلند شدو پشتشو بهم کرد
کوک: تو ام دنبالم بیا
یکم گیج نگاه کردم که اجوما اشاره کرد که منظورش من بودم
دنبالش راه افتادم که بالاخره وارد خونه شد
وای خدا چقدر گرمههه...واقعا نمیدونم چطوری تو سرما دووم میاره...یعنی بخواطره عظله های گندشه؟
وقتی امدیم داخل یه مرد رو کاناپه مشسته بود که چییزی از نظر ظاهری کم نداشت ...کسی که اینو به دنیا اورد باید فرشته باشه
ولی فک کنم اجوما دونفرو گفت
پسره به سمتمون نگاه کردو و گفت:
_چطوری جونگکوک؟
وقتی متوجعه منی که پشت جونگکوک بودم شد، بلند شدو به سمتمون امد و روبه من گفت:
_سلام خانم کوچولو
با تردید جواب دادم:
_ سلام
واقعا اخلاقش خوب بود با همین دیدار کوتاه فهمیدم حداقل از ایننوجونگکوک بهتره
رو به ارباب ادامه داد:
_این خانم کوچولو اسمی داره؟
جونگکوک از کنارش رد شدو با قیافه ایی که برام گرفت رو مبل نشست و جواب داد:
_ من چبدونم...خودش زبونشو موش نخورده بگه
اون مرده رو به من منتظر نگام کرد که گفتم:
_م...من نادیام
جواب داد:
_ خوشوقتم....منم تهیونگم
نادیا : منم همینطور
یه دفعه ارباب پرید وسط و گفت:
_ جیمین کو؟
تهیونگ جواب داد:
_ رفت داخل حیاط الان میاد
به محز گفتن این جملش در باز شدو و یه پسره دیگه سرش تو گوشی بود امد داخل
یکم بش دقت کردم اشنا بود، وایسا ببینم،این...
سرشو اورد بالا بعد دور زدن نگاهش بین جمع رو من قفل شد
این همون روانیه که پایه منو به اینجا باز کرد
انگار خودش معنیه نگامو فهمید که گفت:
_سلام😁😅
نمیدونم اون همه حرث کی جمع شد که گفتم:
_ تویه عوضی منو اینجا اوردی( بلند
یکم عقب رفت و گفت:
_چی ؟ کی ؟ من؟ منکه اصلا تابه حال ندیدمت؟
نادیا: اون شب تو اون کوچه تو مستت بود،چطوری این همه اتفاقو یادت نیست؟
جواب داد:
_ اروم باش رم نکن دختر جون، مگه اینجا بودن چشه؟
وای این همچیو به شوخی گرفتهه انگار ننگار که زندگیم و نابود کرد
امدم بگم که عین جهنمه ولی ارباب جایه من جواب داد:
_ چش نیست ، راضیه ...مگه نه دختر جون؟...اینجا بت بد میگذره؟
part: 1۵
"ویو نادیا"
خودمو به زور و بلا ازش جدا کردم
و سر پا وایسادم
مودی و سرد نگام کرد
نادیا: شما حق همچین کاراییو ندارید لطفا فاصلتونو رعایت کنید
با تمسهر جوابمو داد:
_ بچه جون نمیخوای بفهمی تو خدمتکارمنیستی؟
با حرفش جا خوردم ، پس چیم؟
نادیا: بله؟
یه دفعه صدایه اجوما بحث و عوض کرد .
اجوما: ارباب؟
ارباب همینطور که پا رو پا انداخته بودو داشت سر تا پامو نگاه میکرد جواب داد:.
_ ها؟
اجوما: اقایه پارک و کیمتشریف اوردن ...
کوک: امدم
کلا یجا دیگه سیل میکرد ولی داشت جواب میداد
از جاش بلند شدو پشتشو بهم کرد
کوک: تو ام دنبالم بیا
یکم گیج نگاه کردم که اجوما اشاره کرد که منظورش من بودم
دنبالش راه افتادم که بالاخره وارد خونه شد
وای خدا چقدر گرمههه...واقعا نمیدونم چطوری تو سرما دووم میاره...یعنی بخواطره عظله های گندشه؟
وقتی امدیم داخل یه مرد رو کاناپه مشسته بود که چییزی از نظر ظاهری کم نداشت ...کسی که اینو به دنیا اورد باید فرشته باشه
ولی فک کنم اجوما دونفرو گفت
پسره به سمتمون نگاه کردو و گفت:
_چطوری جونگکوک؟
وقتی متوجعه منی که پشت جونگکوک بودم شد، بلند شدو به سمتمون امد و روبه من گفت:
_سلام خانم کوچولو
با تردید جواب دادم:
_ سلام
واقعا اخلاقش خوب بود با همین دیدار کوتاه فهمیدم حداقل از ایننوجونگکوک بهتره
رو به ارباب ادامه داد:
_این خانم کوچولو اسمی داره؟
جونگکوک از کنارش رد شدو با قیافه ایی که برام گرفت رو مبل نشست و جواب داد:
_ من چبدونم...خودش زبونشو موش نخورده بگه
اون مرده رو به من منتظر نگام کرد که گفتم:
_م...من نادیام
جواب داد:
_ خوشوقتم....منم تهیونگم
نادیا : منم همینطور
یه دفعه ارباب پرید وسط و گفت:
_ جیمین کو؟
تهیونگ جواب داد:
_ رفت داخل حیاط الان میاد
به محز گفتن این جملش در باز شدو و یه پسره دیگه سرش تو گوشی بود امد داخل
یکم بش دقت کردم اشنا بود، وایسا ببینم،این...
سرشو اورد بالا بعد دور زدن نگاهش بین جمع رو من قفل شد
این همون روانیه که پایه منو به اینجا باز کرد
انگار خودش معنیه نگامو فهمید که گفت:
_سلام😁😅
نمیدونم اون همه حرث کی جمع شد که گفتم:
_ تویه عوضی منو اینجا اوردی( بلند
یکم عقب رفت و گفت:
_چی ؟ کی ؟ من؟ منکه اصلا تابه حال ندیدمت؟
نادیا: اون شب تو اون کوچه تو مستت بود،چطوری این همه اتفاقو یادت نیست؟
جواب داد:
_ اروم باش رم نکن دختر جون، مگه اینجا بودن چشه؟
وای این همچیو به شوخی گرفتهه انگار ننگار که زندگیم و نابود کرد
امدم بگم که عین جهنمه ولی ارباب جایه من جواب داد:
_ چش نیست ، راضیه ...مگه نه دختر جون؟...اینجا بت بد میگذره؟
۲۸.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.