"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: 1۷
"ویو نادیا"
بعد از دادش به طبقه بالا کشیدتم
نادیا : هعی وحشی دستم و کندی...
یه دفعه وایسادو به سمتم برگشت و گفت:
_ چی گفتی!؟
پشیمون نگاش کردمو جوابی ندادم
کوک: وحشی؟؟
در اتاقشو با لگد باز کردو به داخل هولم داد که کف زمین پخش شدم
در و محکمکوبید و قفل کرد قبل از اینکه وقت کنم بلند شم از بازومگرفت و به سمت تخت کشید ، و این باعث شد پاهایه برهنم رویه زمین کشیده بشه و سووزش بعدی کنه
یه دفعه تو فاصله کمی بلند شدم و رو تخت فرود امد و جیغ بلندی زدم
خودشتشو کنار سرم گزاشت و خودشو به اون تکیه داد و به صورت خیمه وایسادو گفت:
_ میخوای بدونی چکارایی از این وحشی بر میاد!؟
دست ازادشونیم دایره صورتم گزاشت و گفت:
_ انگار وقتشه با نقش اصلیت تو زندگیم اشنا بشی
صورتش بهم نزدیک شد ول...با ل...م برخورد کرد
ل.. پاینیم بین دندوناش قرار گرفت و به بازی در امد
این داره چه غلطی میکنه؟
چقدر باید بد بخت باشم که یکی مثل این منو اسباب بازیه خودش کرده!؟
با تمام توانم به سی...ش ضربه زدم که وایسادو چند قدم به عقب رفت
وقتی بهش نگاه کردم ، باید بگم کلا به یه ادم دیگه تبدیل شده بود، درسته که سرد و اخمو بود ، ولی الان عصبانیت و لش بودن ازش میبارید ، موهاش تو صورتش ریخته بودن و مدل وایسادنش عین ادمایه مست شده بود
و تو تاریکی اتاق واقعا مثل قاتلا شده بود ..یه دفعه با صدایه خ....اری گفت:
_ انگار اوم نمیشی
کشویه میز کنار تخت و باز کردو ازش کمربندی بیرون اورد
دایره کمربند و باز کردو سگکشو روبه روم گرفت و گفت:
_ اینو میبینی؟....قرار کل بد...ت با این نقاشی بشه
فرصت تحلیل بهم نداد و کمربندو رو هوا گرفت و روب دنم فرود اورد صدایه جیغم با هر ضربش بالا میفرت و دیگه به التماسم انداخت:
_ خواهش میکنم، بسه
۱،۲،۳،۴،۵،۶،۷،۸،۹..
با جیغ التماس کردم:
_ لطفاا، معذرت میخوامم
همراه با ضربه هایی که میزد گفت:
_ دیگه دیره
صدایی از پشت در امد و در به صدا در امد :
_ ارباب...لطفا درو باز کنی
صدایه اجوما بود ...یعنی یکی پیدا شد که منو از دست این روانی نجات بده
خودمو رو زمین انداختم گه درد تو کل وجودم جمع شد
که ضربه بعدیش فرود سگک رو کمرم بود
و همینطور ضربه هایه بعدی
صدایه اجوما حتی تهیونگ و اون پسره از پشت دررمیومد که قصد داشتن درو باز کنن
واقعا همجین کار غیر قابا بخششی نکرده بودم، چرا داره جوری رفتار میکنه که انگار بزرگترین جرم و مرتکب شدم ،چرا این اجازه رو به خودش داده که اگه کاری کرده باشمم این بلا سرم بیاره؟
صورتم با اشکا پر شده بود حتی دیگه صدام توانایی التماس کردن و نداشت
اجوما: ارباب؟؟؟
جونگکوک کمربندو رو زمین انداخت و کناره تخت نشست انگار خودش یکم خسته شده
یکم خودمو به سمت در کشیدم و
part: 1۷
"ویو نادیا"
بعد از دادش به طبقه بالا کشیدتم
نادیا : هعی وحشی دستم و کندی...
یه دفعه وایسادو به سمتم برگشت و گفت:
_ چی گفتی!؟
پشیمون نگاش کردمو جوابی ندادم
کوک: وحشی؟؟
در اتاقشو با لگد باز کردو به داخل هولم داد که کف زمین پخش شدم
در و محکمکوبید و قفل کرد قبل از اینکه وقت کنم بلند شم از بازومگرفت و به سمت تخت کشید ، و این باعث شد پاهایه برهنم رویه زمین کشیده بشه و سووزش بعدی کنه
یه دفعه تو فاصله کمی بلند شدم و رو تخت فرود امد و جیغ بلندی زدم
خودشتشو کنار سرم گزاشت و خودشو به اون تکیه داد و به صورت خیمه وایسادو گفت:
_ میخوای بدونی چکارایی از این وحشی بر میاد!؟
دست ازادشونیم دایره صورتم گزاشت و گفت:
_ انگار وقتشه با نقش اصلیت تو زندگیم اشنا بشی
صورتش بهم نزدیک شد ول...با ل...م برخورد کرد
ل.. پاینیم بین دندوناش قرار گرفت و به بازی در امد
این داره چه غلطی میکنه؟
چقدر باید بد بخت باشم که یکی مثل این منو اسباب بازیه خودش کرده!؟
با تمام توانم به سی...ش ضربه زدم که وایسادو چند قدم به عقب رفت
وقتی بهش نگاه کردم ، باید بگم کلا به یه ادم دیگه تبدیل شده بود، درسته که سرد و اخمو بود ، ولی الان عصبانیت و لش بودن ازش میبارید ، موهاش تو صورتش ریخته بودن و مدل وایسادنش عین ادمایه مست شده بود
و تو تاریکی اتاق واقعا مثل قاتلا شده بود ..یه دفعه با صدایه خ....اری گفت:
_ انگار اوم نمیشی
کشویه میز کنار تخت و باز کردو ازش کمربندی بیرون اورد
دایره کمربند و باز کردو سگکشو روبه روم گرفت و گفت:
_ اینو میبینی؟....قرار کل بد...ت با این نقاشی بشه
فرصت تحلیل بهم نداد و کمربندو رو هوا گرفت و روب دنم فرود اورد صدایه جیغم با هر ضربش بالا میفرت و دیگه به التماسم انداخت:
_ خواهش میکنم، بسه
۱،۲،۳،۴،۵،۶،۷،۸،۹..
با جیغ التماس کردم:
_ لطفاا، معذرت میخوامم
همراه با ضربه هایی که میزد گفت:
_ دیگه دیره
صدایی از پشت در امد و در به صدا در امد :
_ ارباب...لطفا درو باز کنی
صدایه اجوما بود ...یعنی یکی پیدا شد که منو از دست این روانی نجات بده
خودمو رو زمین انداختم گه درد تو کل وجودم جمع شد
که ضربه بعدیش فرود سگک رو کمرم بود
و همینطور ضربه هایه بعدی
صدایه اجوما حتی تهیونگ و اون پسره از پشت دررمیومد که قصد داشتن درو باز کنن
واقعا همجین کار غیر قابا بخششی نکرده بودم، چرا داره جوری رفتار میکنه که انگار بزرگترین جرم و مرتکب شدم ،چرا این اجازه رو به خودش داده که اگه کاری کرده باشمم این بلا سرم بیاره؟
صورتم با اشکا پر شده بود حتی دیگه صدام توانایی التماس کردن و نداشت
اجوما: ارباب؟؟؟
جونگکوک کمربندو رو زمین انداخت و کناره تخت نشست انگار خودش یکم خسته شده
یکم خودمو به سمت در کشیدم و
۲۵.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.