بدون اینکه منتظر حرفی بمونم ازش رفتم تو اتاق و رو تختیو ق
بدون اینکه منتظر حرفی بمونم ازش رفتم تو اتاق و رو تختیو قبل از اینکه خدمتکاران بیان ببینن جمع کردم انداختم تو ماشین لباسشویی...
ته هنوزم با تعجب داشت نگام میکرد
_من میرم حموم
+منم میام...
دستمو روی صورتم گذاشتم
_اذیتم نکننننن
خندید و آروم بغلم کرد...
+باشه برو... منم میرم حموم اتاق خودم...
از اونجایی که قدم به زور تا زیر گردنش میرسید سریع سینشو بوسیدم و دوییدم تو حموم... حدودا نیم ساعت طول کشید...
وقتی اومدم بیرون موهامو با حوله خشک کردم و لباسامو پوشیدم واز اتاقم رفتم بیرون... تهیونگم در حالیکه حوله دور کمرش پیچیده بود از اتاقش اومد بیرون
_چرا لباس نمیپوشی؟! سرما میخوریا
+نه سرما چرا... خونه گرمه
_هرچییییی... باید لباس گرم بپوشی
آروم از پشت بغلم کرد و سرشو کرد توموهام...
+عاشق بوی نارگیلم....
_خودمم دوسش دارم...
یهو صدای زنگ آیفون بلند شد...
ازم جدا شد و رفت ببینه کیه
+جیمینه...میرم ببینم چی میگه
_خب بگو بیاد داخل...
به زمین اشاره کرد
+این گلبرگا رو نبینه بهتره...
و رفت تو اتاقش و لباساشو پوشید و رفت پایین...
نشستم رو مبل... بدنم بی حال بود...
به گوشیم نگاه کردم...
56 تماس از سورا
بهش زنگ زدم بعد از دوتا بوق جواب داد
+رائل معلوم هست کجایی؟
_چیشده؟!
+ جونگکوک امروز اومد شرکت
_خببببب
+فکر کنم فهمید یونا هم فرانسه س... فکر میکنه پیش کیمه...
زد همه چیم آورد پایین
_الان کجاست؟
+هوسوک گفت میخواد بیاد پاریس اونم
_اخه نمیدونم یونا هنوز پاریسه یانه... دیروز اومد اینجا نموند
+منم نمیدونم... حال همه خیلی بده
_ته خبر داره؟
+نمیدونم به جیمین گفتم بهش بگه...
_اها اره... الان دم در دارن حرف میزنن
+باشه... مواظب باش اتفاق بدی نیفته
_حواسم هست... ممنون که خبر دادی
و گوشیو قطع کردن گذاشتم رو میز
همون لحظه ته اومد داخل
_جیمین چی گفت؟!
+میگه تهیونگ داره میاد پاریس... میدونستی؟
_همین الان سورا بهم زنگ زد گفت...
سرشو تکون داد...
_اهمیت نده
و اومد نشست کنارم...
#صدای_تو
#p54
ته هنوزم با تعجب داشت نگام میکرد
_من میرم حموم
+منم میام...
دستمو روی صورتم گذاشتم
_اذیتم نکننننن
خندید و آروم بغلم کرد...
+باشه برو... منم میرم حموم اتاق خودم...
از اونجایی که قدم به زور تا زیر گردنش میرسید سریع سینشو بوسیدم و دوییدم تو حموم... حدودا نیم ساعت طول کشید...
وقتی اومدم بیرون موهامو با حوله خشک کردم و لباسامو پوشیدم واز اتاقم رفتم بیرون... تهیونگم در حالیکه حوله دور کمرش پیچیده بود از اتاقش اومد بیرون
_چرا لباس نمیپوشی؟! سرما میخوریا
+نه سرما چرا... خونه گرمه
_هرچییییی... باید لباس گرم بپوشی
آروم از پشت بغلم کرد و سرشو کرد توموهام...
+عاشق بوی نارگیلم....
_خودمم دوسش دارم...
یهو صدای زنگ آیفون بلند شد...
ازم جدا شد و رفت ببینه کیه
+جیمینه...میرم ببینم چی میگه
_خب بگو بیاد داخل...
به زمین اشاره کرد
+این گلبرگا رو نبینه بهتره...
و رفت تو اتاقش و لباساشو پوشید و رفت پایین...
نشستم رو مبل... بدنم بی حال بود...
به گوشیم نگاه کردم...
56 تماس از سورا
بهش زنگ زدم بعد از دوتا بوق جواب داد
+رائل معلوم هست کجایی؟
_چیشده؟!
+ جونگکوک امروز اومد شرکت
_خببببب
+فکر کنم فهمید یونا هم فرانسه س... فکر میکنه پیش کیمه...
زد همه چیم آورد پایین
_الان کجاست؟
+هوسوک گفت میخواد بیاد پاریس اونم
_اخه نمیدونم یونا هنوز پاریسه یانه... دیروز اومد اینجا نموند
+منم نمیدونم... حال همه خیلی بده
_ته خبر داره؟
+نمیدونم به جیمین گفتم بهش بگه...
_اها اره... الان دم در دارن حرف میزنن
+باشه... مواظب باش اتفاق بدی نیفته
_حواسم هست... ممنون که خبر دادی
و گوشیو قطع کردن گذاشتم رو میز
همون لحظه ته اومد داخل
_جیمین چی گفت؟!
+میگه تهیونگ داره میاد پاریس... میدونستی؟
_همین الان سورا بهم زنگ زد گفت...
سرشو تکون داد...
_اهمیت نده
و اومد نشست کنارم...
#صدای_تو
#p54
۵.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.