•وقتی هیونجین فلیکس رو میدزده...•
•وقتی هیونجین فلیکس رو میدزده...•
#هیونجین #فلیکس #هیونلیکس
فلیکس دوباره نفس عمیقی کشید و بعد پاک کردن میز رو به روش کارش تموم شد..
حسابی از کار کردن و سروصداهایی که تو بار بود خسته شده بود پس بعد برداشتن وسایلش از بار بیرون اومد تا نفس عمیقی بکشه و بعد یه روز پر از شلوغ به خونه برگرده..
غافل از اینکه پسری مدت هاست اونو توی بار تماشا میکرده و ازش خوشش اومده بوده..
هوانگ هیونجین..یکی از بزرگترین مافیاها بود که گاهی برای خلوت کردن ذهنش و سرگرمی به بار میرفت ولی مدتی شده بود که جذب یکی از کارکن های اون بار شده بود..
قبل اینکه متوجه بشه روزی چند بار به اونجا سر میزد تا فقط بتونه فلیکس رو ببینه.
زمانی که فلیکس از بار خارج شد تا به خونه بره با قرار گرفتن دستمالی روی صورتش هوشیاریشو برای چند ساعت از دست داد..
.
.
(علامت هیونجین_) (علامت فلیکس×)
پلاک هاشو اروم از هم فاصله داد
_بیدار شدی؟
فلیکس به اطراف نگاهی انداخت..یه اتاق بزرگ و شیک که همه چیز داشت..البته که اولش شک کرد یه خونه است با اتاق؟ خونه ای که فلیکس توش زندگی میکرد شاید حتی از حموم اون خونه کوچیکتر بود
×م..من کجا؟ ت..تو کی هستی؟
هیونجین لبخندی زد و دستای فلیکس رو گرفت
_اینجا..خونه ی منه..
_و من..دوست پسرت حساب میشم
فلیکس با شنیدن صدای دوست پسر متعجب شده و ترسیده به هیونجین چشم دوخت
×چ..چی م..منظورت چ..چچیه؟
_همین دیگ..من ازت خوشم اومده پس..تو دوست پسرمی و اینجا هم جزوی از خونته
ترس فلیکس هر لحظه بیشتر و بیشتر از قبل میشد
×ن..نه..ب..ب..بزار برم..لطــ..لطفا
هیونجین خیلی ریلکس سرش رو به دو طرف تکون داد
_هوم..نمیشه که..گفتم اینجا مثل خونته
فلیکس دوباره به اطراف نگاهی انداخت..هیچکس بجز خودش و هیونجین اونجا حضور نداشتن و در کمال تعجب..دست و پاهاش بسته نبود پس ایا میتونست فرار کنه؟
شجاعتش رو برای چند لحظه جمع کرد و تو یه حرکت با تمام توانی که داشت به سمت خروجی اتاق حرکت کرد..
ولی به محض اینکه در رو باز کرد با اجسام بزرگی مواجه شد
نگهبانا: به به کجا با این عجله
فلیکس رو بدون اینکه بزارن از اتاق بیرون بیاد به سمت داخل هول دادن و در رو بسته و قفل کردن..
_فرار کردن امکان پذیر نیست کوچولو..بیهوده تلاش نکن
حالا فلیکس که فهمیده بود راهی برای نجات نداره و تو همچین مکانی توسط یه پسر که حتی نمیشناستش زندانی شده اشک هاش بی اختیار سرازیر شدن و شروع به گریه کرد
🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟
#سناریو #هوانگ_هیونجین #لی_فلیکس #وانشات #فیکشن #فیک #کیپاپ #سناریو_کیپاپ #وانشات_کیپاپ #استری_کیدز #اسکیز #مافیا #علاقه #دزدی #fic #kpop #Hyunjin #Felix
#Stray_kids #Skz #fic_kpop
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#تهیونگ_نفر_بعدی_نیست
#هیونجین #فلیکس #هیونلیکس
فلیکس دوباره نفس عمیقی کشید و بعد پاک کردن میز رو به روش کارش تموم شد..
حسابی از کار کردن و سروصداهایی که تو بار بود خسته شده بود پس بعد برداشتن وسایلش از بار بیرون اومد تا نفس عمیقی بکشه و بعد یه روز پر از شلوغ به خونه برگرده..
غافل از اینکه پسری مدت هاست اونو توی بار تماشا میکرده و ازش خوشش اومده بوده..
هوانگ هیونجین..یکی از بزرگترین مافیاها بود که گاهی برای خلوت کردن ذهنش و سرگرمی به بار میرفت ولی مدتی شده بود که جذب یکی از کارکن های اون بار شده بود..
قبل اینکه متوجه بشه روزی چند بار به اونجا سر میزد تا فقط بتونه فلیکس رو ببینه.
زمانی که فلیکس از بار خارج شد تا به خونه بره با قرار گرفتن دستمالی روی صورتش هوشیاریشو برای چند ساعت از دست داد..
.
.
(علامت هیونجین_) (علامت فلیکس×)
پلاک هاشو اروم از هم فاصله داد
_بیدار شدی؟
فلیکس به اطراف نگاهی انداخت..یه اتاق بزرگ و شیک که همه چیز داشت..البته که اولش شک کرد یه خونه است با اتاق؟ خونه ای که فلیکس توش زندگی میکرد شاید حتی از حموم اون خونه کوچیکتر بود
×م..من کجا؟ ت..تو کی هستی؟
هیونجین لبخندی زد و دستای فلیکس رو گرفت
_اینجا..خونه ی منه..
_و من..دوست پسرت حساب میشم
فلیکس با شنیدن صدای دوست پسر متعجب شده و ترسیده به هیونجین چشم دوخت
×چ..چی م..منظورت چ..چچیه؟
_همین دیگ..من ازت خوشم اومده پس..تو دوست پسرمی و اینجا هم جزوی از خونته
ترس فلیکس هر لحظه بیشتر و بیشتر از قبل میشد
×ن..نه..ب..ب..بزار برم..لطــ..لطفا
هیونجین خیلی ریلکس سرش رو به دو طرف تکون داد
_هوم..نمیشه که..گفتم اینجا مثل خونته
فلیکس دوباره به اطراف نگاهی انداخت..هیچکس بجز خودش و هیونجین اونجا حضور نداشتن و در کمال تعجب..دست و پاهاش بسته نبود پس ایا میتونست فرار کنه؟
شجاعتش رو برای چند لحظه جمع کرد و تو یه حرکت با تمام توانی که داشت به سمت خروجی اتاق حرکت کرد..
ولی به محض اینکه در رو باز کرد با اجسام بزرگی مواجه شد
نگهبانا: به به کجا با این عجله
فلیکس رو بدون اینکه بزارن از اتاق بیرون بیاد به سمت داخل هول دادن و در رو بسته و قفل کردن..
_فرار کردن امکان پذیر نیست کوچولو..بیهوده تلاش نکن
حالا فلیکس که فهمیده بود راهی برای نجات نداره و تو همچین مکانی توسط یه پسر که حتی نمیشناستش زندانی شده اشک هاش بی اختیار سرازیر شدن و شروع به گریه کرد
🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟🐥🥟
#سناریو #هوانگ_هیونجین #لی_فلیکس #وانشات #فیکشن #فیک #کیپاپ #سناریو_کیپاپ #وانشات_کیپاپ #استری_کیدز #اسکیز #مافیا #علاقه #دزدی #fic #kpop #Hyunjin #Felix
#Stray_kids #Skz #fic_kpop
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#تهیونگ_نفر_بعدی_نیست
۱۴.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.