اسم: چرامن
اسم: چرامن
پارت ۴۰
راوی: یک ماه گذشت جئون داخل این یک ماه تمام حواسش روی لونا بود همه اش
کنار لونا بود جئون وقتی می دید دخترکش روز به روز ضعیف تر می شد داغون تر می شد اصلا یک ذره از ترس و بغضش جلوی لونا نشون نمی داد ولی اون روز
رسید عشق جئون در حالی که روی زمین افتاد بود و رنگ پریده جئون دیدش
وقتی اون سحنه دید از ترس مرد و زنده شد می ترسید نبضش بگیره و نابود بشه
سریع دخترکش بغل کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد دخترکش تحویل دکترا
داد به امیدی که دکتر با خبرای خوبی برگرده لحظه هایی که لونا زیر تیغ جراحی
بود قلب جئون تیکه تیکه می شد و زره زره آب می شد حرفایی که تو ذهنش اکو
می شد خاطرات قشنگشون که کنار هم بودن داخل ذهنش تجسم می شد
پرنسسم کجایی چیکار می کنی
عشقم دارم کارا تموم می کنم
مگه نگفتم به خودت سخت نگیر
جئون ممنون که هستی
در اصل من ممنون که همچین فرشته ای دارم
تما این حرفا و خاطرات داخل ذهن جئون اکو می شد ترسی که عشقش از دست
بده کل بدنش بی جون کرده بود دیگه تاقت نداشت و فقط داد میزد و می گفت:
لونااااا عشقم تاقت بیار..... پرنسسم تاقت بیار من بدون تو میمیرم ( داد و گریه)
بنظر شما قرار عشق قشنگشون همین جا تموم بشه ؟
و بالاخره دکتر اومد و با لحنی که چندان خوشایند نبود گفت : ...........................................
اینم پارت ۴۰ چرا من ممنون بابت حمایت ✨🦋
پارت ۴۰
راوی: یک ماه گذشت جئون داخل این یک ماه تمام حواسش روی لونا بود همه اش
کنار لونا بود جئون وقتی می دید دخترکش روز به روز ضعیف تر می شد داغون تر می شد اصلا یک ذره از ترس و بغضش جلوی لونا نشون نمی داد ولی اون روز
رسید عشق جئون در حالی که روی زمین افتاد بود و رنگ پریده جئون دیدش
وقتی اون سحنه دید از ترس مرد و زنده شد می ترسید نبضش بگیره و نابود بشه
سریع دخترکش بغل کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد دخترکش تحویل دکترا
داد به امیدی که دکتر با خبرای خوبی برگرده لحظه هایی که لونا زیر تیغ جراحی
بود قلب جئون تیکه تیکه می شد و زره زره آب می شد حرفایی که تو ذهنش اکو
می شد خاطرات قشنگشون که کنار هم بودن داخل ذهنش تجسم می شد
پرنسسم کجایی چیکار می کنی
عشقم دارم کارا تموم می کنم
مگه نگفتم به خودت سخت نگیر
جئون ممنون که هستی
در اصل من ممنون که همچین فرشته ای دارم
تما این حرفا و خاطرات داخل ذهن جئون اکو می شد ترسی که عشقش از دست
بده کل بدنش بی جون کرده بود دیگه تاقت نداشت و فقط داد میزد و می گفت:
لونااااا عشقم تاقت بیار..... پرنسسم تاقت بیار من بدون تو میمیرم ( داد و گریه)
بنظر شما قرار عشق قشنگشون همین جا تموم بشه ؟
و بالاخره دکتر اومد و با لحنی که چندان خوشایند نبود گفت : ...........................................
اینم پارت ۴۰ چرا من ممنون بابت حمایت ✨🦋
۱.۸k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.