اسم : چرا من
اسم : چرا من
پارت ۴۲
لونا: میشه من ببرید خونم
جئون : فعلآ نمی شه باید خوب شی
لونا: ولی اینجا احساس خفگی می کنم
جئون : لونا... پرنسسم فقط یکبار بزار حرفم تکرار کنم تا خوب نشی هیجا نمی ری فهمیدی دخترکم ( دستش روی دست لونا گذاشت)
لونا: اهوم ....... ولی میشه یکم فاصله بگیرید من شما یادم نیست
جئون. وقتی این حرف لونا شنید قلبش شکست ولی فقط مهم این بود که حالش خوب باشه
جئون: باشه پرنسسم ( اشک تو چشماش حلقه زد ولی به روی خودش نیاورد )
یک هفته بعد..........
تمام این مدت لونا بیمارستان بود امروز قرار بود مرخص بشه جئون تمام لحظه ها پیش لونا بود و ازش مراقبت می کرد لونا دیگه با جئون صمیمی تر شده بود و بهش اعتماد داشت
جئون : لونااااا....کم کم بریم
لونا: باشه فقط زود بریم اینجا داشته حالم بد می کرد
جئون و لونا از بیمارستان خارج شدن و سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن و یهو لونا پرسید
لونا: خونه من کجاست آخه یادم نیست راهش همین هست که میریم
جئون: تو خونه داشتی و اینکه تو با من زندگی می کنی
لونا: چی من با تو زندگی می کردم... امکان نداره
جئون : امکان داره و اینکه اولش مخالفت کردی بعدش قبول کردی
لونا: هوم
ویو رسیدن وقتی رسیدن جئون سعی کرد تمام عمارت نشون لونا بده تا شاید کمی از حافضش بدست بیاره
لونا: اتاق من کجاست
جئون : همراهم بیا
(ویو اتاق لونا )
لونا: این اتاق منه
جئون : آره استراحت کن بعد بیا پایین
(ویو غروب )
جئون : پرنسس بیا پایین یک چیزی بخور
لونا: اومدم
لونا شروع کرد خوردن جئون که از حد کیوت بودن لونا خنده ای بر لبش اومده بود تمام مدت به لونا نگاه می کرد
لونا: تموم شد ( دهن پر )
جئون : هان.....چی..
لونا: خودم می دونم خوشگلم اینقدر نگاه نکن ( دهن پر)
جئون: کیوت ( دستش کشید روی موهای لونا)
لونا: یااااااا......موهام بهم ریختی
جئون :
خب خب اینم پارت بعد الان واقعا خسته هستم نمی تونم بزارم اینقدر ریاضی خوندم سرم درد می کنه لطفاً درک کنید ✨🦋
پارت ۴۲
لونا: میشه من ببرید خونم
جئون : فعلآ نمی شه باید خوب شی
لونا: ولی اینجا احساس خفگی می کنم
جئون : لونا... پرنسسم فقط یکبار بزار حرفم تکرار کنم تا خوب نشی هیجا نمی ری فهمیدی دخترکم ( دستش روی دست لونا گذاشت)
لونا: اهوم ....... ولی میشه یکم فاصله بگیرید من شما یادم نیست
جئون. وقتی این حرف لونا شنید قلبش شکست ولی فقط مهم این بود که حالش خوب باشه
جئون: باشه پرنسسم ( اشک تو چشماش حلقه زد ولی به روی خودش نیاورد )
یک هفته بعد..........
تمام این مدت لونا بیمارستان بود امروز قرار بود مرخص بشه جئون تمام لحظه ها پیش لونا بود و ازش مراقبت می کرد لونا دیگه با جئون صمیمی تر شده بود و بهش اعتماد داشت
جئون : لونااااا....کم کم بریم
لونا: باشه فقط زود بریم اینجا داشته حالم بد می کرد
جئون و لونا از بیمارستان خارج شدن و سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن و یهو لونا پرسید
لونا: خونه من کجاست آخه یادم نیست راهش همین هست که میریم
جئون: تو خونه داشتی و اینکه تو با من زندگی می کنی
لونا: چی من با تو زندگی می کردم... امکان نداره
جئون : امکان داره و اینکه اولش مخالفت کردی بعدش قبول کردی
لونا: هوم
ویو رسیدن وقتی رسیدن جئون سعی کرد تمام عمارت نشون لونا بده تا شاید کمی از حافضش بدست بیاره
لونا: اتاق من کجاست
جئون : همراهم بیا
(ویو اتاق لونا )
لونا: این اتاق منه
جئون : آره استراحت کن بعد بیا پایین
(ویو غروب )
جئون : پرنسس بیا پایین یک چیزی بخور
لونا: اومدم
لونا شروع کرد خوردن جئون که از حد کیوت بودن لونا خنده ای بر لبش اومده بود تمام مدت به لونا نگاه می کرد
لونا: تموم شد ( دهن پر )
جئون : هان.....چی..
لونا: خودم می دونم خوشگلم اینقدر نگاه نکن ( دهن پر)
جئون: کیوت ( دستش کشید روی موهای لونا)
لونا: یااااااا......موهام بهم ریختی
جئون :
خب خب اینم پارت بعد الان واقعا خسته هستم نمی تونم بزارم اینقدر ریاضی خوندم سرم درد می کنه لطفاً درک کنید ✨🦋
۱.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.