به تعداد اشک هایمان میخندیم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
(من)اشتباه اشتباه خودم یکیش رو دارم
دستش رو دور شونم انداخت و گفت
(دیانا) واقعا برات متاسفم دوتا چمدون رو نمیتونی بیاری ثابت کردی که این عضله ها همش کیکه.
(من)ه عضله های من کیکه نخیر اینجوری نیست.(دیانا)ثابت کن این گوی و این میدان.
آستین های لباسم رو بالا دادم و چمدون ها رو برداشتم و به سمت پله ها رفتم.
بعد بالا رفت برگشتم و بهش با غرور نگاه کردم.
خندی ریزی کرد و از پله ها بالا آومد و بغلم کرد و زیر گوشم گفت
(دیانا)آفرین زود خر میشی.
و چمدونش رو ازم گرفت و سری به سمت اتاق مهشاد رفت.
با کف دست ضربی به پیشونیم زدم و وارد اتاقم شدم دختره چش سفید و ببین ها.
منو گول میزنه دارم براش.
یه دست لباس راحتی از تو چمدون برداشتم و به سمت حموم رفتم.
بعد یه دوش نیم ساعته از حموم بیرون آومدم و لباس هام رو پوشیدم و به سمت اتاق دیانا رفتم چراغ اتاقش روشن بود پس بیداره.
تقی به در زدم که جواب نداد دوباره در زدم که جواب نداد در رو باز کردم و رفتم داخل روی تخت دراز گشیده بود و موهاش دورش ریخته شده بود.
انقدر خسته بود که چراغ هم خواموش نکرده بود.
دستم رو به سمتش بردم و تیکه موی که روی صورتش بود رو کنار زدم.
سرم رو جلو بردم و توی نیم سانتی صورتش خشکم زد.
درست نیست ارسلان هرچقدر هم عاشقش باشی و اون رو برای خودت بدونی درست نیست پیشونیش رو بوسیدم و ازش فاصله گرفتم و بعد از خواموش کردن برق از اتاق زدم بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم.
و روی تخت دراز گشیدم.
گوشیم رو چک کردم بابا یه سری مطالب برام فرستاده بود بیخیال برسی کردنش الان خستم فردا بهش رسیدگی میکنم.
گوشی رو کنار گذاشتم و بعد یکم این پهلو اون پهلو شدن خوابم برد.
پارت-۵۷
ارسلان
(من)اشتباه اشتباه خودم یکیش رو دارم
دستش رو دور شونم انداخت و گفت
(دیانا) واقعا برات متاسفم دوتا چمدون رو نمیتونی بیاری ثابت کردی که این عضله ها همش کیکه.
(من)ه عضله های من کیکه نخیر اینجوری نیست.(دیانا)ثابت کن این گوی و این میدان.
آستین های لباسم رو بالا دادم و چمدون ها رو برداشتم و به سمت پله ها رفتم.
بعد بالا رفت برگشتم و بهش با غرور نگاه کردم.
خندی ریزی کرد و از پله ها بالا آومد و بغلم کرد و زیر گوشم گفت
(دیانا)آفرین زود خر میشی.
و چمدونش رو ازم گرفت و سری به سمت اتاق مهشاد رفت.
با کف دست ضربی به پیشونیم زدم و وارد اتاقم شدم دختره چش سفید و ببین ها.
منو گول میزنه دارم براش.
یه دست لباس راحتی از تو چمدون برداشتم و به سمت حموم رفتم.
بعد یه دوش نیم ساعته از حموم بیرون آومدم و لباس هام رو پوشیدم و به سمت اتاق دیانا رفتم چراغ اتاقش روشن بود پس بیداره.
تقی به در زدم که جواب نداد دوباره در زدم که جواب نداد در رو باز کردم و رفتم داخل روی تخت دراز گشیده بود و موهاش دورش ریخته شده بود.
انقدر خسته بود که چراغ هم خواموش نکرده بود.
دستم رو به سمتش بردم و تیکه موی که روی صورتش بود رو کنار زدم.
سرم رو جلو بردم و توی نیم سانتی صورتش خشکم زد.
درست نیست ارسلان هرچقدر هم عاشقش باشی و اون رو برای خودت بدونی درست نیست پیشونیش رو بوسیدم و ازش فاصله گرفتم و بعد از خواموش کردن برق از اتاق زدم بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم.
و روی تخت دراز گشیدم.
گوشیم رو چک کردم بابا یه سری مطالب برام فرستاده بود بیخیال برسی کردنش الان خستم فردا بهش رسیدگی میکنم.
گوشی رو کنار گذاشتم و بعد یکم این پهلو اون پهلو شدن خوابم برد.
پارت-۵۷
۴۳۰
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.