خیانت پنهات
#خیانت_پنهات
پارت1
از خواب بیدار شدم پتو را از روم رد کردم جای خالیش خیلی من را دلتنگتر میکرد اما مجبور بودم کنار بیام به سمت دستشویی رفتم ، صورتم را شستم و موهام رو شونه کردم و بستمشون بعد این کار رفتم صبحانه خوردم میز را تمیز کردم و به سمت کاناپه رفتم حوصلم سررفته بود داشتم همینجوری چرخی توی گوشیم میزدم که پیامی از طرف تهیونگ اومد. پیا مشا خوندم
+ا.ت عزیزم من شب میام خونه
_وقتی این پیامشا دیدم از ذوق وایسادم و گفتم ایول زنگی به دوستم زدم و گفتم بریم بیرون تا خرید کنیم
(بیرون)
با کاملی در حال قدم زدن بودیم که گفت
*اصلاً میدونی می خوایم بریم کجا؟
_خوب اره اول میریم یک کادو برای تهیونگ میخریم بعدشم یچیزی میخوریم
*خوبه باهات موافقم
عاممم راستی ا.ت چی میخوای براش بخری؟
_نمیدونم شاید لباس شایدم کفش شایدم.... نمیدونم دیگه هرچی چشمم را گرفت میگیرم
*خوب راستش من یک مغازه را میشناسم همه چیز داره میخوای بریم اونجا؟
_اره خوبه حالا که وقت داریم
*اوکی از این طرفه
_رسیدیم اونجا شاید بیش از هزاران چیز جالب داشت ولی هیچ کدوم رو برای تهیونگ برازنده نمی دیدم تا این که...
*ا.ت ببین این لباسه رو خیلی خوشگله به تهیونگم میاد
_وای اره چقدر خوشگله همین کت و شلوار براش خوبه
نزدیک ساعت های پنج بود که به کاملی گفتم دیگه برم خونه.
(خونه)
_رسیدم خونه و بعد از درست کردن دسر و شام رفتم سراغ کادو تهیونگ منتظر موندم تا این که ...
(تق تق)
درو باز کردم و بله تهیونگ بود پریدم بغلش ولی اون خیلی سرد من را بغل کرد چیزی نگرفتمش و رفتیم سراغ شام
بعد از خوردن شام کادو تهیونگ را آوردم اون با یک لبخند ملیح ازم گرفتش ، این همه بیخیالی و بی توجهی از تهیونگ محال بود اون بعد از باز کردن کادوش گفت
+خیلی خوشگله
_راستش خیلی تعجب کردم که فقط اینو گفت اما من با خودم گفتم شاید خستس و بعد از باز کردن کادو رفت خوابید ، فکرم را اینجور مسائل مشغول کرد تا اینکه کارم تموم شد و آمادهی خواب شدم
(داخل اتاق خواب)
_خیلی آروم رفتم روی تخت که تهیونگ برگشت ومن را از کمر بغل کرد
+بخواب بیب
(ویو تهیونگ)
سه ماهی بو که از پیش ا.ت رفته بودم ، محل کارم یک دختری خوش اندام وخوشگلی چند وقتی بود که خودشا بهم نزدیک میکرد تا این که یک شب کارام را انجام می دادم دیروقت بود حدود ساعت های دوازده شب که دختره وارد اتاقم شد در را پشت سرش بست و قفل کرد آروم آروم نزدیکم میشد من بهش گفتم کاری داری!؟
که گفت اهمم ونشست روی پام با لباسی که اون پوشیده بود و کارایی که روی پام کرد.....
ادامه دارد....
پارت1
از خواب بیدار شدم پتو را از روم رد کردم جای خالیش خیلی من را دلتنگتر میکرد اما مجبور بودم کنار بیام به سمت دستشویی رفتم ، صورتم را شستم و موهام رو شونه کردم و بستمشون بعد این کار رفتم صبحانه خوردم میز را تمیز کردم و به سمت کاناپه رفتم حوصلم سررفته بود داشتم همینجوری چرخی توی گوشیم میزدم که پیامی از طرف تهیونگ اومد. پیا مشا خوندم
+ا.ت عزیزم من شب میام خونه
_وقتی این پیامشا دیدم از ذوق وایسادم و گفتم ایول زنگی به دوستم زدم و گفتم بریم بیرون تا خرید کنیم
(بیرون)
با کاملی در حال قدم زدن بودیم که گفت
*اصلاً میدونی می خوایم بریم کجا؟
_خوب اره اول میریم یک کادو برای تهیونگ میخریم بعدشم یچیزی میخوریم
*خوبه باهات موافقم
عاممم راستی ا.ت چی میخوای براش بخری؟
_نمیدونم شاید لباس شایدم کفش شایدم.... نمیدونم دیگه هرچی چشمم را گرفت میگیرم
*خوب راستش من یک مغازه را میشناسم همه چیز داره میخوای بریم اونجا؟
_اره خوبه حالا که وقت داریم
*اوکی از این طرفه
_رسیدیم اونجا شاید بیش از هزاران چیز جالب داشت ولی هیچ کدوم رو برای تهیونگ برازنده نمی دیدم تا این که...
*ا.ت ببین این لباسه رو خیلی خوشگله به تهیونگم میاد
_وای اره چقدر خوشگله همین کت و شلوار براش خوبه
نزدیک ساعت های پنج بود که به کاملی گفتم دیگه برم خونه.
(خونه)
_رسیدم خونه و بعد از درست کردن دسر و شام رفتم سراغ کادو تهیونگ منتظر موندم تا این که ...
(تق تق)
درو باز کردم و بله تهیونگ بود پریدم بغلش ولی اون خیلی سرد من را بغل کرد چیزی نگرفتمش و رفتیم سراغ شام
بعد از خوردن شام کادو تهیونگ را آوردم اون با یک لبخند ملیح ازم گرفتش ، این همه بیخیالی و بی توجهی از تهیونگ محال بود اون بعد از باز کردن کادوش گفت
+خیلی خوشگله
_راستش خیلی تعجب کردم که فقط اینو گفت اما من با خودم گفتم شاید خستس و بعد از باز کردن کادو رفت خوابید ، فکرم را اینجور مسائل مشغول کرد تا اینکه کارم تموم شد و آمادهی خواب شدم
(داخل اتاق خواب)
_خیلی آروم رفتم روی تخت که تهیونگ برگشت ومن را از کمر بغل کرد
+بخواب بیب
(ویو تهیونگ)
سه ماهی بو که از پیش ا.ت رفته بودم ، محل کارم یک دختری خوش اندام وخوشگلی چند وقتی بود که خودشا بهم نزدیک میکرد تا این که یک شب کارام را انجام می دادم دیروقت بود حدود ساعت های دوازده شب که دختره وارد اتاقم شد در را پشت سرش بست و قفل کرد آروم آروم نزدیکم میشد من بهش گفتم کاری داری!؟
که گفت اهمم ونشست روی پام با لباسی که اون پوشیده بود و کارایی که روی پام کرد.....
ادامه دارد....
۵.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.