عشق پر دردسر

عشق پر دردسر
پارت ۶


#ارسلان
رفتم توی اتاق دیدم اشک توی چشاش جمع شده دلم براش سوخت ولی به روی خودم نیاوردم بهش گفتم که باید این لباس ها رو بسوزونه و لباس های بلند بپوشه از اتاق اومدم بیرون و منتظر بودم تا آماده بشه دیدم گوشیش اس اومد‌
رفتم گوشیش رو چک کردم دیدم رفیقش نیکا بود گفت که درو باز کن دم در هستیم


#دیانا
مانتو بلند مشکی مو پوشیدم شالمو درست کردم ساعت زنونه ام انداختم تا رفتم بیرون دیدم گوشیم دست ارسلان هست شونه ای بالا انداختم که دیدم عصبی رفت در حیاط درو باز کرد و رو در روی پانیذ،نیکا و عسل وایساد رفتم پیشش ا.....ارسلان چیزی شده


#ارسلان
هیچی نگفتم و با عصبانیت رفتم سوار ماشین شدم و منتظر دیانا بودم


#نیکا
با بچه ها برنامه ریزی کردیم گه بریم خونه ی دیا و اونو سوپرایز کنیم
وقتی رسیدیم بهش پیام دادم که در خونه رو باز کنه ولی به جای دیا،ارسلان درو باز کرد
با عصبانیت بهمون نگاه می‌کرد و بهد به همون عصبانیت و بدون هیچ حرفی رفت و سوار ماشین شد


#دیانا
به آرامی از بچه ها عذرخواهی کردم و باهاشون خدافزی کردم بعدم رفتم سوار ماشین شدم


#ارسلان
سوار ماشین شد و راه افتادیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد ولی ن دیگه کاسه صبرم داشت لبریز میشد و با عصبانیت بهش گفتم که مگه قرار نبود دیگه با اونا نگردی ؟ باهاشون حرف نزنی ؟ ها؟


#دیانا
از ترس تو خودم جمع شدم پلکام پرید
ب......بخدا من خبر نداشتم میخوان بیان.با بغض بیشتری لب زدم اونا خودشون می‌دونستن من بی کسم .خبر مرگم تولدم بود امروز میخواستن سوپرایزم کنن همین اونا هرچی نباشه شعور و معرفتشون از تو و اون داداش بدرد نخورم که از مردونگی فقط زدن بلده خیلی بیشتره
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
دیدگاه ها (۰)

عشق پر دردسر پارت ۷

عشق پر دردسر پارت ۸

عشق پر دردسر پارت ۵#ارسلان فردا صبح بعد از خوردن صبحانه پاشد...

عشق پر دردسر پارت ۴ #دیانا معذرت خواهی کردم لباسمو پوشیدم و ...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط