بورا جلوی آینه ایستاده بود دستش روی موهاش بود و داشت آخرین تارهای سرکش ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁰"



بورا جلوی آینه ایستاده بود، دستش روی موهاش بود و داشت آخرین تارهای سرکش رو مرتب می‌کرد. توی دلش آشوب بود. امشب قرار بود نقش دوست‌دختر جونگ کوک رو بازی کنه، ولی حتی درست نمی‌دونست چجوری باید رفتار کنه.

همین موقع، صدای در اتاق بلند شد. بورا با عجله رفت و در رو باز کرد. یکی از خدمتکارها پشت در بود، با یه باکس توی دستش. خدمتکار بدون هیچ توضیحی باکس رو بهش داد و سریع از اونجا دور شد.

بورا با تعجب چند قدم جلوتر رفت و داد زد: "هی! این چیه؟ باید باهاش چیکار کنم؟" ولی خدمتکار انگار نشنیده بود و بدون اینکه جوابی بده، از راهرو دور شد.

بورا نفسش رو با کلافگی بیرون داد، در رو بست و باکس رو روی تخت گذاشت. بعد از چند لحظه، کنجکاویش غلبه کرد و درش رو باز کرد.

یه لباس خیلی زیبا و خوش‌دوخت توی باکس بود، لباسی که با اینکه دلش رو برده بود، کمی هم باز و جسورانه بود. کنارش یه تکه کاغذ بود. بورا کاغذ رو برداشت و بازش کرد. دست‌خطی مرتب روش نوشته بود:

"لباسو بپوش. ساعت پنج و نیم پایین باش."

امضا نداشت، ولی واضح بود که جونگ کوک اینو فرستاده. بورا لباس رو با دقت توی دستاش گرفت و برای لحظاتی بهش خیره شد. توی دلش آشوب بود، ولی چاره‌ای نداشت. این تنها راهش بود تا امشب رو بگذرونه...



ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۳)

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹¹"بورا نفس عمیقی کشید و به لباس توی دستاش ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹²"جونگ کوک برای چند لحظه هیچ حرفی نزد. فقط...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁹"بورا هنوز سر جاش ایستاده بود. مغزش سعی می...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁸"جونگ‌کوک هنوز سعی می‌کرد نگاهش رو از بورا...

black flower(p,257)

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط