part18
part18
تارا-تموم وسایلم جم کردم یدوش گرفتم داشتم اماده میشدم
علی-رسیدم دم خونشون رفتم بالا کیلید داشتم در و بازکردم
تارا-داشتم موهامو سشوار میکشیدم که یهو علی ازپشت بغلم کرد
هینی ازترس کشیدم
ترسیدم بیشعور یه اهمی اوهمی
علی-نترس منم اماده ای دیگه؟
تارا-هوم بزار کرممم مونده
سشوار وجو کردم
علی-خودم وپرت کردم روتخت
میگم توچندتا عمه داری
تارا-یدونه خیلی باحاله اسمش آرامه
خیلیم باهم صمیمی هستیم....(تموم ماجرای عمه و شوهر عمشو تعریف میکنه)
علی-عجبب
چقد خانواده ی باحلی داریااااا
تارا-بلههه دیگه
علی-دلم براداش پارسام تنگ شده
تارا-توپارسارو بیشتر ازمن دوست داری قبولی نی(بالحن مطلوم وبچگونه)
علی-نخیرم شماروبیشتر میدوستی
تارا-نقیرم پارساروبیشترازمن میدوستیییی
من قهرمممم(بالحن بچگونه)
علی-بااینکاراش کارخونه قند درست شده بود تودلم انگار
خوب بیا بغلم حالا
تارا-نمیخوامممم
قهرممممم
علی-پاشدم ازجام رفتم سمتش بغلش کردم اخه من قربون این لوس بازیات بشم
مگه من دلم میاد کسی وبیشتر دوست داشته باشم
تارا-نمدیونم شاید دلت بیاد
علی-نخیرم
بلندش کردم انداختمش روتخت
خودمم روش دراز کشیدم
نخیرمم اصلا هم دلم نمیاد
این قلب ومیبینی شما تنها پادشاه این قلبید
فهمیدی؟
تارا-نچ نفهمیدم
علی-خوب باشه الان بهت میهفمونممم
اومد حرف بزنه که اجازه ندادم و سرم کردم توگودی گردنش
شروع به بوسیدن ترقوه هاش کردم..
-------------------------------------------------------------------------------------
یک ساعت بعد:
علی-خوب عزیزم میگم کم نیاد دوتا چمدون اخه میخوای چیکار
تارا-خوب اونجا شمال الانم که معلوم نی هوا جطور بعدشم کلی مراسم داریم منم زود زود میرم حموم کلی لباس میخوام دیگه اصلا به توچهههه
علی-من تسلیمم اروم باش نفس عمیق بکش
تارا-آرومم
علی-معلومه(باخنده)
تارا-علی میزنمتا نگا گردنمو چیکارکرده الان من چجوری برم مراسم ختم اخعععععع
علی-میخوای کل گردنتو اون شکلی کنم فکرکنن رگ طبیعیه گردنت
تارا-لازم نکرده بریم دیگه
یکم باکرم پودر کمرنگ ترشد ولی بازمم
اخهههههه الان وقت گردن بازی بود
علی-خوب حالا ببخشید
بوسه ای روپیشونیش کاشتم بریم؟
تارا-بریم
سوار ماشین شدیم
علی-اولین سفردوتاییمونه هااا
تارا-بلع
راستی من گشنمه بریم یچی بخوریم بد بریم
علی-خوشم میاد شبیه خودمی همیشه گشنتههههه
تارا-ادم چیزی نخوره که زندگی نمیتونه بکنه
علی-بلع بلع
میگم ما اینجورییم ببین بچه هامون چجوری میشن
تارا-مگه قرارا بچه دارشیم؟
علی-نه عزیزم قرار خانوادمون دونفره بمونه
خوب معلومه که اره میام میگیرمت بد مهد کودک میزنیم
تارا-نچ من نمیخوام
علی-چرا
تارا-بچه فقط طرز تهیش خوبه بقیش فقط دردسره والا(باخندع)
علی-اهان پس طرز تهیشو دوست دارییی
تارا-دقیقا
خودشو نه
شاید یکمی
ولی نه زیاد بدشم کهههه
اگه باباشون شماباشی معلومه که دوسشون دارم
-----------------------------------------------------------------------------------------------
6ساعت بعد:
علی-رسیدیم انزلی
تارا خوابیده بود بیدارش کردم
تارا تارا
تارا-هاااا
علی-رسیدیم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
پارت های قبل در پیج@dina_yasini
تارا-تموم وسایلم جم کردم یدوش گرفتم داشتم اماده میشدم
علی-رسیدم دم خونشون رفتم بالا کیلید داشتم در و بازکردم
تارا-داشتم موهامو سشوار میکشیدم که یهو علی ازپشت بغلم کرد
هینی ازترس کشیدم
ترسیدم بیشعور یه اهمی اوهمی
علی-نترس منم اماده ای دیگه؟
تارا-هوم بزار کرممم مونده
سشوار وجو کردم
علی-خودم وپرت کردم روتخت
میگم توچندتا عمه داری
تارا-یدونه خیلی باحاله اسمش آرامه
خیلیم باهم صمیمی هستیم....(تموم ماجرای عمه و شوهر عمشو تعریف میکنه)
علی-عجبب
چقد خانواده ی باحلی داریااااا
تارا-بلههه دیگه
علی-دلم براداش پارسام تنگ شده
تارا-توپارسارو بیشتر ازمن دوست داری قبولی نی(بالحن مطلوم وبچگونه)
علی-نخیرم شماروبیشتر میدوستی
تارا-نقیرم پارساروبیشترازمن میدوستیییی
من قهرمممم(بالحن بچگونه)
علی-بااینکاراش کارخونه قند درست شده بود تودلم انگار
خوب بیا بغلم حالا
تارا-نمیخوامممم
قهرممممم
علی-پاشدم ازجام رفتم سمتش بغلش کردم اخه من قربون این لوس بازیات بشم
مگه من دلم میاد کسی وبیشتر دوست داشته باشم
تارا-نمدیونم شاید دلت بیاد
علی-نخیرم
بلندش کردم انداختمش روتخت
خودمم روش دراز کشیدم
نخیرمم اصلا هم دلم نمیاد
این قلب ومیبینی شما تنها پادشاه این قلبید
فهمیدی؟
تارا-نچ نفهمیدم
علی-خوب باشه الان بهت میهفمونممم
اومد حرف بزنه که اجازه ندادم و سرم کردم توگودی گردنش
شروع به بوسیدن ترقوه هاش کردم..
-------------------------------------------------------------------------------------
یک ساعت بعد:
علی-خوب عزیزم میگم کم نیاد دوتا چمدون اخه میخوای چیکار
تارا-خوب اونجا شمال الانم که معلوم نی هوا جطور بعدشم کلی مراسم داریم منم زود زود میرم حموم کلی لباس میخوام دیگه اصلا به توچهههه
علی-من تسلیمم اروم باش نفس عمیق بکش
تارا-آرومم
علی-معلومه(باخنده)
تارا-علی میزنمتا نگا گردنمو چیکارکرده الان من چجوری برم مراسم ختم اخعععععع
علی-میخوای کل گردنتو اون شکلی کنم فکرکنن رگ طبیعیه گردنت
تارا-لازم نکرده بریم دیگه
یکم باکرم پودر کمرنگ ترشد ولی بازمم
اخهههههه الان وقت گردن بازی بود
علی-خوب حالا ببخشید
بوسه ای روپیشونیش کاشتم بریم؟
تارا-بریم
سوار ماشین شدیم
علی-اولین سفردوتاییمونه هااا
تارا-بلع
راستی من گشنمه بریم یچی بخوریم بد بریم
علی-خوشم میاد شبیه خودمی همیشه گشنتههههه
تارا-ادم چیزی نخوره که زندگی نمیتونه بکنه
علی-بلع بلع
میگم ما اینجورییم ببین بچه هامون چجوری میشن
تارا-مگه قرارا بچه دارشیم؟
علی-نه عزیزم قرار خانوادمون دونفره بمونه
خوب معلومه که اره میام میگیرمت بد مهد کودک میزنیم
تارا-نچ من نمیخوام
علی-چرا
تارا-بچه فقط طرز تهیش خوبه بقیش فقط دردسره والا(باخندع)
علی-اهان پس طرز تهیشو دوست دارییی
تارا-دقیقا
خودشو نه
شاید یکمی
ولی نه زیاد بدشم کهههه
اگه باباشون شماباشی معلومه که دوسشون دارم
-----------------------------------------------------------------------------------------------
6ساعت بعد:
علی-رسیدیم انزلی
تارا خوابیده بود بیدارش کردم
تارا تارا
تارا-هاااا
علی-رسیدیم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
پارت های قبل در پیج@dina_yasini
۲.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.