پارت۹
پارت۹
ادامه تعرف زندگی مین یونگی از زبون خود مستر یونگی:
بادیگاردا رفتن ماشینو بیارن منم رفتم سمتش بد تیر خورده بود انگار وقت زیادی براش نمونده بود داشت اونم از پیشم میرفت ،بهم گفت که اول از همه هانگ بکشم چون اون خودشم از هانگ زخم خورده بود بعد هم گفت دخترش ات رو به من میسپره چون به زنش یعنی نامادری ات اعتمادی نداره و بعد مرگش میدونه اذیتش میکنه رو ات خیلی تاکید کرد
تا قبل از رسیدن ماشین جون داد و مرد خیلی ناراحت شدم این سومین نفر مهم زندگیمه که از دست دادم اون برام عین یه پدر بود به خاطر همین همیشه عمو صداش میزدم وقتی ماشینو بادیگاردا آوردن بهشون گفتم جسد جانگ ایلو ببرن تا منم برم با اون عوضی هانگ تسویه حساب کنم بعد رفتن بادیگاردام
با چند دیگه از آدمام رفتم با هانگ تسویه حساب کردم و اومدم یه تیر تو مخ بی مصرفش زدم و بر گشتم عمارت خودم
به ادمام گفتم به خانواده جانگ ایل خبر فوتشو بدن
پرش زمانی به مراسم خاک سپاری یونگی ویو:
یه دختر سر مزار جانگ ایل داشت گریه میکرد به بادیگاردم گفتم بره ببینه اون دختر بچه کیه اونگ بعد چند دقیقه اومد و گفت که اون دختر جانگ ایله و تنها وارثش
پرش زمانی بعد اتمام مراسم جانگ ایل
یونگی ویو:
بعد تموم شدن مراسم یکی از ادمامو که بهش اعتماد داشتمو فرستادم عمارت جانگ ایل برای جاسوسی اونم مو به مو اخبار اون خون رو بهم میرسوند
فهمیدن که نامادری ات داره اذیتش میکنه و به یه مرده دیگه ای که اسمش چانگه ازدواج کرده و همه اموالم ات رو بالا کشیدن
درمورد چانگ اطلاعات جمع آوری کردمو فهمیدم که قمار بازه و تو کار خرید و فروش خدمتکاره پس یکی از ادمام فرستادم تا یه قراردادی باهاش ببنده و ازش بخواد که یه دختر بچه دور و بر ۱۳،۱۴ سال برآن جور کنه
طبق حدسم پیش رفتو اون داری شبیه به شخصیت ات رو بهم معرفی کرد خوبه منم نقشم این بود
قرار بود چانگ یه مهمونی عَلَم کنه که منم دعو بودم تو اون مهمونی چانگو خدمتکاراشو که همش زانو بفروشه هرکی رو هر خدمتکاری قیمت بیشتری بزاره به اون میفروشه از ادمام خواستم تا یه عکس از ات جور کنن تا رفتم اونجا ات رو بشناسم تا بتونم بخرمش
پرش زمانی به روز مهمونی چانگ یونگی ویو:
رسیدن به عمارت جانگ ایل که دیگه شده بود عمارت چانگ هنو تو ون بودم که یه ماسکه سیاه برداشتمو زدم به صورتم چون دوس نداشتم چهرم دیده شه:/
ایکی از بادیگاردام در ون برام باز کردو پیاده شدم چانگ سراسیمه به طرفم اومدو در مقابلم دولا شد بعد یه ماسکی رو با احترام به طرفم اوورد ازم درخواست کرد که بزنمش منم زدم
بعد به همرام یکی از ادمام به داخل مهمانی رفتمو اولین ردیف نشستم
بعد چند دقیقه خدمتکارا دسته دسته میومدنو روشون قیمت گذاشته میشد ولی .....
ادامه تعرف زندگی مین یونگی از زبون خود مستر یونگی:
بادیگاردا رفتن ماشینو بیارن منم رفتم سمتش بد تیر خورده بود انگار وقت زیادی براش نمونده بود داشت اونم از پیشم میرفت ،بهم گفت که اول از همه هانگ بکشم چون اون خودشم از هانگ زخم خورده بود بعد هم گفت دخترش ات رو به من میسپره چون به زنش یعنی نامادری ات اعتمادی نداره و بعد مرگش میدونه اذیتش میکنه رو ات خیلی تاکید کرد
تا قبل از رسیدن ماشین جون داد و مرد خیلی ناراحت شدم این سومین نفر مهم زندگیمه که از دست دادم اون برام عین یه پدر بود به خاطر همین همیشه عمو صداش میزدم وقتی ماشینو بادیگاردا آوردن بهشون گفتم جسد جانگ ایلو ببرن تا منم برم با اون عوضی هانگ تسویه حساب کنم بعد رفتن بادیگاردام
با چند دیگه از آدمام رفتم با هانگ تسویه حساب کردم و اومدم یه تیر تو مخ بی مصرفش زدم و بر گشتم عمارت خودم
به ادمام گفتم به خانواده جانگ ایل خبر فوتشو بدن
پرش زمانی به مراسم خاک سپاری یونگی ویو:
یه دختر سر مزار جانگ ایل داشت گریه میکرد به بادیگاردم گفتم بره ببینه اون دختر بچه کیه اونگ بعد چند دقیقه اومد و گفت که اون دختر جانگ ایله و تنها وارثش
پرش زمانی بعد اتمام مراسم جانگ ایل
یونگی ویو:
بعد تموم شدن مراسم یکی از ادمامو که بهش اعتماد داشتمو فرستادم عمارت جانگ ایل برای جاسوسی اونم مو به مو اخبار اون خون رو بهم میرسوند
فهمیدن که نامادری ات داره اذیتش میکنه و به یه مرده دیگه ای که اسمش چانگه ازدواج کرده و همه اموالم ات رو بالا کشیدن
درمورد چانگ اطلاعات جمع آوری کردمو فهمیدم که قمار بازه و تو کار خرید و فروش خدمتکاره پس یکی از ادمام فرستادم تا یه قراردادی باهاش ببنده و ازش بخواد که یه دختر بچه دور و بر ۱۳،۱۴ سال برآن جور کنه
طبق حدسم پیش رفتو اون داری شبیه به شخصیت ات رو بهم معرفی کرد خوبه منم نقشم این بود
قرار بود چانگ یه مهمونی عَلَم کنه که منم دعو بودم تو اون مهمونی چانگو خدمتکاراشو که همش زانو بفروشه هرکی رو هر خدمتکاری قیمت بیشتری بزاره به اون میفروشه از ادمام خواستم تا یه عکس از ات جور کنن تا رفتم اونجا ات رو بشناسم تا بتونم بخرمش
پرش زمانی به روز مهمونی چانگ یونگی ویو:
رسیدن به عمارت جانگ ایل که دیگه شده بود عمارت چانگ هنو تو ون بودم که یه ماسکه سیاه برداشتمو زدم به صورتم چون دوس نداشتم چهرم دیده شه:/
ایکی از بادیگاردام در ون برام باز کردو پیاده شدم چانگ سراسیمه به طرفم اومدو در مقابلم دولا شد بعد یه ماسکی رو با احترام به طرفم اوورد ازم درخواست کرد که بزنمش منم زدم
بعد به همرام یکی از ادمام به داخل مهمانی رفتمو اولین ردیف نشستم
بعد چند دقیقه خدمتکارا دسته دسته میومدنو روشون قیمت گذاشته میشد ولی .....
۶.۴k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.