part9💕🐸
part9💕🐸
ساعت⁸شده بود و دیگه حوصلهم سررفته بود
موزیک بشدت روی مخ بود و سردرد بدی ایجاد میکرد..
_دخترک،نمیدونست دو چشم درحال نگاه کردنشن و هرلحظه بیشتر دلتنگش میشن! البته، از بوسهی ناگهانیش هم عصبانی بود، اما با شنیدن حرف های دخترک کمی آروم شد
بورا«بریم دیگه
[روزبعد،ساعت⁷:⁰⁴]
داشتم قهوهم رو میخوردم و به میچا نکاتی رو میگفتم، اون جاسوس باند شده بود و مطمئن بودم به خوبی کارشو انجام میده!
بورا«پس.. حتما باید استایلات اینجوری باشن، مودب باش و سربه زیر.. ادای دخترای ساده رو هم دربیار که کسی بهت شک نکنه، بقیش با خودم
میچا«چشم..
لبخندی زدم و ادامه قهوهم رو سرکشیدم
مطمئنا گیر نمیوفتاد ولی باید حواسم بهش میبود..کارهای دانشگاه رو انجام دادم و به سمت دانشگاه راه افتادم، ساعت 8 بود..
[ساعت¹⁸: ⁴⁵]
روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم..
_«فوری! کیم تهیونگ، قاتل زنجیره ای.. از تیمارستان مخصوصش فرار کرده و تمام پلیس ها دنبال او هستند.. اگر اورا دیدید به ما گزارش دهید
از تعجب چشمام از حدقه داشتن در میومدن که سمت در رفتم، اون هیچوقت بی برنامه نبود! اما چرا؟ چرا دارم درو قفل میکنم؟ از دیوار رد شدم و با دیدن قیافهای که 1 سال دلتنگش بودم روبرو شدم، لبخند شیرین همیشگیش نگاهم میکرد، نمیتونستم نفس بکشم، قبل اینکه خودمو کنترل کنم قطره های کریستال مثل بارون از صورتم میباریدن.. نمیتونستم باور کنم، اون برگشته بود..! دلتنگ آغوشش بودم و بی توجه به هرچیزی خودم رو توی آغوشش فرو کردم و عطر همیشگیش رو توی ریه هام خالی کردم
ساعت⁸شده بود و دیگه حوصلهم سررفته بود
موزیک بشدت روی مخ بود و سردرد بدی ایجاد میکرد..
_دخترک،نمیدونست دو چشم درحال نگاه کردنشن و هرلحظه بیشتر دلتنگش میشن! البته، از بوسهی ناگهانیش هم عصبانی بود، اما با شنیدن حرف های دخترک کمی آروم شد
بورا«بریم دیگه
[روزبعد،ساعت⁷:⁰⁴]
داشتم قهوهم رو میخوردم و به میچا نکاتی رو میگفتم، اون جاسوس باند شده بود و مطمئن بودم به خوبی کارشو انجام میده!
بورا«پس.. حتما باید استایلات اینجوری باشن، مودب باش و سربه زیر.. ادای دخترای ساده رو هم دربیار که کسی بهت شک نکنه، بقیش با خودم
میچا«چشم..
لبخندی زدم و ادامه قهوهم رو سرکشیدم
مطمئنا گیر نمیوفتاد ولی باید حواسم بهش میبود..کارهای دانشگاه رو انجام دادم و به سمت دانشگاه راه افتادم، ساعت 8 بود..
[ساعت¹⁸: ⁴⁵]
روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم..
_«فوری! کیم تهیونگ، قاتل زنجیره ای.. از تیمارستان مخصوصش فرار کرده و تمام پلیس ها دنبال او هستند.. اگر اورا دیدید به ما گزارش دهید
از تعجب چشمام از حدقه داشتن در میومدن که سمت در رفتم، اون هیچوقت بی برنامه نبود! اما چرا؟ چرا دارم درو قفل میکنم؟ از دیوار رد شدم و با دیدن قیافهای که 1 سال دلتنگش بودم روبرو شدم، لبخند شیرین همیشگیش نگاهم میکرد، نمیتونستم نفس بکشم، قبل اینکه خودمو کنترل کنم قطره های کریستال مثل بارون از صورتم میباریدن.. نمیتونستم باور کنم، اون برگشته بود..! دلتنگ آغوشش بودم و بی توجه به هرچیزی خودم رو توی آغوشش فرو کردم و عطر همیشگیش رو توی ریه هام خالی کردم
۲.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.