عشق حقیقی قسمت ³
عشق حقیقی قسمت ³
_______________________________
من امروز ناهار رو یک جا دعوتم تو دعوتش کن و ببرش یه رستوران خ ب و از دلش در بیار پول هم خودم حساب میکنم ...
JIN :
بله پدر فعلا من میرم ....
بابام سرش رو تکون داد تعظیم کردم و رفتم بیرون ...
JISOO:
موهام رو دم اسبی بستم عینکم رو زدم و دوباره شروع کردم دفتر اون پسره ی عجوزه رو ب روی دفترم داشتم کارم رو میکردم یاد گزارش افتاد سریع گزارش هر هفت روز هفته رو فرستادم براش ازم تشکر کرد انقد کار داشتم ک وقت جواب دادن نداشتم چشمام میسوخت از بس ب کامپیوتر نگاه کردم ب ساعت رو مچ دستم نگاه کردم ساعت ¹⁵:³⁰ رو نشون میداد همه از غذا خوری برگشته بودن از ساعت ¹ تا ³ ک وقت ناهار بود من و اون پسره ی عجوزه باز هم کار کردیم دیگه ساعت ⁴ بعد از ظهر بود آقای کیم اومد بهش سلام کردم از حرفش تعجب کردم
" ناهار تون خوب بود ؟"
JISOO:
(خنده ) منظورتون چیه ؟ من ناهار نخوردم هنوز ساعت ⁵ میرم سوپر مارکت ی چی می خرم میخورم ...
MR.KIM :
من رفتم پسرم رفت بیرون احیانا ؟
JISOO:
ن قربان حتی وقتی تایم ناهار بود و کل شرکت خالی بود من و ایشون داشتیم کار میکردیم
JIN :
خانم کیم...! امیدوارم هنوز هم ناهار نخورده باشید ...!
JISOO:
خیر هنوز نخوردم مشکلی هست ؟(یه نگاه ب جینی نگاه ب شین وو )
MR.KIM :
دخترم مشکلی وجود نداره بخاطر اینکه از دلت دربیاره میاد واسه ناهار ببرتت رستوران ( صحنه رو ترک میکنه )
JISOO:
جناب کیم فکر نکن ک باهات میام با اون کلماتی ک ب کار بردی خیلی عصبانی شدم ...
JIN :
بله درک میکنم و برای جبران دارم این کار رو میکنم از اینکه بیاید خوشحال میشم ...لطفا تشریف بیارید ...
JISOO:
بله ... بله ... امیدوارم واقعا درک کنید و دیگه تکرار نکنید ( لبخند )
>پرش زمانی ب فردا <
جلسه داشتیم و قرار بود برای هفته دیگه برنامه ریزی بشه چون رویداد مهمی داریم قراره طراحی های داخلی و خارجی خونه هارو تحویل بدیم و قرار بود از شهر خارج بشیم ...
MR.KIM:
عزیزان همون طور ک میدونید فردا رویداد مهم و خطری داریم قراره طرح هایی ک خانم کیم تایید کردن و بعضی ها هم خودشون طراحی کردن رو تحویل بدیم ولی ن ب من و پسرم بلکه ب یک معمار و مهندس خیلی قوی و پر استعداد در کل جهان و قراره از شهر خارج شیم ... امشب میرین خونه و اولین کاری ک میکنین اینکه چمدونتون رو میبندین قراره اونجا مراسم هم برگزار شه پس لباس مناسب هم بردارید فردا صبح ساعت ⁶:³⁰ جلوی در شرکت باشید ... من فردا نمیتونم بیام پس منشی مورد اعتمادم خانم کیم و پسرم ب جای من میرن حالا همه برین خونه هاتون ... دخترم شما فردا با پسرم من میرین سوکجین میاد جلو در خونتون ... "
آقای کیم خطاب ب پسرش گفت
" امشب خانم کیم رو برسون و خونشون رو یاد بگی. فردا برو دنبالشون "
_______________________________
من امروز ناهار رو یک جا دعوتم تو دعوتش کن و ببرش یه رستوران خ ب و از دلش در بیار پول هم خودم حساب میکنم ...
JIN :
بله پدر فعلا من میرم ....
بابام سرش رو تکون داد تعظیم کردم و رفتم بیرون ...
JISOO:
موهام رو دم اسبی بستم عینکم رو زدم و دوباره شروع کردم دفتر اون پسره ی عجوزه رو ب روی دفترم داشتم کارم رو میکردم یاد گزارش افتاد سریع گزارش هر هفت روز هفته رو فرستادم براش ازم تشکر کرد انقد کار داشتم ک وقت جواب دادن نداشتم چشمام میسوخت از بس ب کامپیوتر نگاه کردم ب ساعت رو مچ دستم نگاه کردم ساعت ¹⁵:³⁰ رو نشون میداد همه از غذا خوری برگشته بودن از ساعت ¹ تا ³ ک وقت ناهار بود من و اون پسره ی عجوزه باز هم کار کردیم دیگه ساعت ⁴ بعد از ظهر بود آقای کیم اومد بهش سلام کردم از حرفش تعجب کردم
" ناهار تون خوب بود ؟"
JISOO:
(خنده ) منظورتون چیه ؟ من ناهار نخوردم هنوز ساعت ⁵ میرم سوپر مارکت ی چی می خرم میخورم ...
MR.KIM :
من رفتم پسرم رفت بیرون احیانا ؟
JISOO:
ن قربان حتی وقتی تایم ناهار بود و کل شرکت خالی بود من و ایشون داشتیم کار میکردیم
JIN :
خانم کیم...! امیدوارم هنوز هم ناهار نخورده باشید ...!
JISOO:
خیر هنوز نخوردم مشکلی هست ؟(یه نگاه ب جینی نگاه ب شین وو )
MR.KIM :
دخترم مشکلی وجود نداره بخاطر اینکه از دلت دربیاره میاد واسه ناهار ببرتت رستوران ( صحنه رو ترک میکنه )
JISOO:
جناب کیم فکر نکن ک باهات میام با اون کلماتی ک ب کار بردی خیلی عصبانی شدم ...
JIN :
بله درک میکنم و برای جبران دارم این کار رو میکنم از اینکه بیاید خوشحال میشم ...لطفا تشریف بیارید ...
JISOO:
بله ... بله ... امیدوارم واقعا درک کنید و دیگه تکرار نکنید ( لبخند )
>پرش زمانی ب فردا <
جلسه داشتیم و قرار بود برای هفته دیگه برنامه ریزی بشه چون رویداد مهمی داریم قراره طراحی های داخلی و خارجی خونه هارو تحویل بدیم و قرار بود از شهر خارج بشیم ...
MR.KIM:
عزیزان همون طور ک میدونید فردا رویداد مهم و خطری داریم قراره طرح هایی ک خانم کیم تایید کردن و بعضی ها هم خودشون طراحی کردن رو تحویل بدیم ولی ن ب من و پسرم بلکه ب یک معمار و مهندس خیلی قوی و پر استعداد در کل جهان و قراره از شهر خارج شیم ... امشب میرین خونه و اولین کاری ک میکنین اینکه چمدونتون رو میبندین قراره اونجا مراسم هم برگزار شه پس لباس مناسب هم بردارید فردا صبح ساعت ⁶:³⁰ جلوی در شرکت باشید ... من فردا نمیتونم بیام پس منشی مورد اعتمادم خانم کیم و پسرم ب جای من میرن حالا همه برین خونه هاتون ... دخترم شما فردا با پسرم من میرین سوکجین میاد جلو در خونتون ... "
آقای کیم خطاب ب پسرش گفت
" امشب خانم کیم رو برسون و خونشون رو یاد بگی. فردا برو دنبالشون "
۵.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.