دختری باموهای صورتی. پارت 9
دختری باموهای صورتی. پارت 9
از زبان انیا
با بکی ازکلاس رفتیم بیرون ورسیدیم به ماشینشون من باهاش خداحافظی کردم ورفتم خونه وقتی رسیدم رفتم حموم و لباسامو پوشیدم که زنگ درخورد هان عجیبه مامانو بابام این ساعت بر نمی گردن اصلا اونا کلید دارن ولش کن دروباز کردم دامیان بود که انگار تیر خورده بود اوردمش داخل ودرو بستم وتیرو ازدستش در اوردم وپانسمانش کردم ازاونجایی که مدرسه تموم شده ومامانمو بابامم معموریت وچند ماه نمیان من خونه تنهام که با هاش کنارمیام
چند ماه بعد
این اخرین پانسمان دامیامه ازانجایی که اگه بره بیمارستان به پدرشم خبر میدن امد پیش من ومن باندشو باز میکنم ویه باند جدید میبندم
دامیان گفت
دامیان: امم... خیلی ممنونم...
هیی این کرمو بلا خره یه بار تو زندگیش گفت ممنونم منم گفتم
انیا: خواهش الان دیگه تمومه..... خب بیا تموم شد
ورفت خونه خب ما همسایه نداریم وخونه ایم دورو اطرافمون نیس که کسی بخواد بگه که این دوس پسرمه
هیی بهنره برم موترسواری خیلی دلم برش تنگولیده حالا خوبه دیروزم سوارش بودما خب اصلا ولش برم موتورمو بیارم که یه دختر از یه مدرسه دیگه چند تا پسر از همون مدرسه اومدن نزدیک منو گفتن
دختره: ببینم شندم اینجا تازه واردی تواز این به بعد نوکر منی
قیافم همون لحضه این بودکه وادف
گفتم
انیا: اولن اینکه تازه به اینجا اومدم به خودم مربوطه دومن من برده هیچ کس نیستم مخصوصا برده یه احمق مثل تو
اینو که گفتم بهش بر خور و اون پسره
گفت
اون پسره: هی با خانم درست حرف بز....
به با پام رفتم تو صورتش ودختر خیلی ترسید پسرا هم همین طور رفتم نزدیک دختر و دستمو بردم توی موهاش وگفتم
انیا: ببین تو دختر خوبی هستیا ولی من خیلی عوضیم... ممکنه دفعه بعدی وجود نداشته باشه میدونی که چی میگم
ودستمو از توی موهاش بیرون اوردم و رفتن منم رفتم توی پار کینگ
........
از زبان انیا
با بکی ازکلاس رفتیم بیرون ورسیدیم به ماشینشون من باهاش خداحافظی کردم ورفتم خونه وقتی رسیدم رفتم حموم و لباسامو پوشیدم که زنگ درخورد هان عجیبه مامانو بابام این ساعت بر نمی گردن اصلا اونا کلید دارن ولش کن دروباز کردم دامیان بود که انگار تیر خورده بود اوردمش داخل ودرو بستم وتیرو ازدستش در اوردم وپانسمانش کردم ازاونجایی که مدرسه تموم شده ومامانمو بابامم معموریت وچند ماه نمیان من خونه تنهام که با هاش کنارمیام
چند ماه بعد
این اخرین پانسمان دامیامه ازانجایی که اگه بره بیمارستان به پدرشم خبر میدن امد پیش من ومن باندشو باز میکنم ویه باند جدید میبندم
دامیان گفت
دامیان: امم... خیلی ممنونم...
هیی این کرمو بلا خره یه بار تو زندگیش گفت ممنونم منم گفتم
انیا: خواهش الان دیگه تمومه..... خب بیا تموم شد
ورفت خونه خب ما همسایه نداریم وخونه ایم دورو اطرافمون نیس که کسی بخواد بگه که این دوس پسرمه
هیی بهنره برم موترسواری خیلی دلم برش تنگولیده حالا خوبه دیروزم سوارش بودما خب اصلا ولش برم موتورمو بیارم که یه دختر از یه مدرسه دیگه چند تا پسر از همون مدرسه اومدن نزدیک منو گفتن
دختره: ببینم شندم اینجا تازه واردی تواز این به بعد نوکر منی
قیافم همون لحضه این بودکه وادف
گفتم
انیا: اولن اینکه تازه به اینجا اومدم به خودم مربوطه دومن من برده هیچ کس نیستم مخصوصا برده یه احمق مثل تو
اینو که گفتم بهش بر خور و اون پسره
گفت
اون پسره: هی با خانم درست حرف بز....
به با پام رفتم تو صورتش ودختر خیلی ترسید پسرا هم همین طور رفتم نزدیک دختر و دستمو بردم توی موهاش وگفتم
انیا: ببین تو دختر خوبی هستیا ولی من خیلی عوضیم... ممکنه دفعه بعدی وجود نداشته باشه میدونی که چی میگم
ودستمو از توی موهاش بیرون اوردم و رفتن منم رفتم توی پار کینگ
........
۵.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.