انگاه که مرا دید
ᨏᨐᨓ p.5 ᨓᨐᨏ
و رسیدم عمارت اقای جعون
ویو جونگکوک
لباس رو پوشیدم و رفتم پایین که ات امد
با لباس قرمزی که با شال روش پوشیده شده بود زیاد معلوم نبود چی پوشیدم بود و با کفش های مشکی پاشنه دار سوزنش به سمت من قدم برداشت که تو کل عمارت صدای کفش هاش می امد
و گفت
ات: سلام اقای جعون
جونگکوک: سلام امده ای
ات: بله
جونگکوک:خوب بریم
( چه فکر کردی الان جونگکوک قربون صدقه ات میره اون جنگکوک ها به سختی عاشق میشه حالا مونده 😂🗿)
پایان ویو جونگ کوک
سوار ماشین شدیم و رفتیم
مهمونی و توی حیاط تالار ماشین رو پارک
یه خدمتکار کار بهم گفت که شالتون رو نمی خواین بردار
ات: البته
ویو ات
شالم رو برداشت
و به طرف سالن قدم زدیم
که چشمم از میون جمعیت به یک نفر افتاد اون نامجون بود دوست پسر سابق یا به عبارتی رییس شرکتی یا پسر عموم 😂که توش کار می کردم
جونگ کوک: ات نمی خوای از پله ها بیای پایین
ات: اه ببخشید
ات تو حال خودش نبود و دعا می کرد که نامجون نبینش که نامجون امد و ات رو دید
و گفت
نامجون: سلام دختر عمو
جونگکوک: دختر عمو!!
نامجون: بله من و ات فامیلیم
جونگکوک: حقیقت داره
ات؟؟
ات که با تعجب به نامجون نگاه می کرد و دعا دعا می کرد که نگه با هم رابطه داشتند
گفت:چ چی (با مکث و تعجب) ا ا ره
نامجون: چرا لکنت گرفتی نگران نباش نمی گم
و ات منظور نامجون رو گرفت
جونگکوک: چی رو
نامجون: هیچی
جونگکوک یکی از دوست های قدیمش رو دید
و رفت
و نامجون به ات گفت: چیه با جونگکوک رابطه داری؟؟
ات : نه نه
نامجون: اها
و نامجون رفت
ات هم کمی به تالار نگاه انداخت و به سمت بار نوشیدنی ها رفت کلی نوشیدنی بود
ولی ات ترجیح داد تا یه لیموناد بخوره
و هین طور که تو خاطرات فرو رفته بود و به مرد ها و زن هایی که باهم می خندیدن و می گفتند نگاه می کرد
★فلش بک به یک ماه پیش★
ات: می خوای واقعا بهت اعتماد کنم وقتی با یونا
رابطه داری و اونم با چه عشوه ای ددی صدات می زنه می خوای بهت اعتماد کنم که جلو همه وقتی من پیشتم بهم خیانت می کنی یونا رو می بوسی ما قرار بود با هم نامزد کنیم هان؟؟
اره منم که سادم
نامجون: می دونی چیه نمی خوام باهم باشیم می دونی من فقط به اسرار بابام و بابات باهات بودم
راستش تو دختر مهربونی هستی ولی من از ۱۹سالگی عاشق یونا بودم و الان ۲۵ سالم می فهمی
می خوام به عشقم برسم
ات با گریه گفت: چرا چرا بهم نگفتی چرا قلبم رو شکوندی چرا بهم گفتی عاشقتم چرا با من بازی کردی چرا دل خودت رو خون کردی
نامجون گفت: من من فقط می خواستم ناراحت نکنم
ات: من واقعا متاسفم
ولی من عاشقت بودم
نامجون: ات خواهش می کنم به بابام و عمو هیچی
نگو
ات: بیا یه قرار بزاریم تو با یونا
ولی به پدارمون می گیم که باهمیم
پدر نامجون: اوم خوب شنیدم
نامجون: پدر شما
پدر نامجون: هیس
ات همین الان با نامجون کات میکنی
ات :ما باهم کات کردیم
پدر نامجون: نامجون برات متاسفم که بهش خیانت کردی
نامجون : ولی پدر من عاشقه یونام
پدر نامجون: خوب باشه برو با یونا
پدرش هم که سهام شرکت مون رو زیاد تر می کنه ( پدر نامجون عاشق پوله😂)
ات: یعنی واقعا من هم بخاطر پدرم برای نامجون می خواستین
پدر نامجون: بین ات پدرت از من بیشتر پول داشت پس تصمیم گرفتم سرمایه مون رو زیاد تر کنم
ات: واقعا که من استفا می دم و داد و رفت
و ات به پدرش زنگ زد و همچی رو گفت
★پایان فلش بک★
ات با خودش زمزمه کرد: الان میونه پدر و عمو خوب شده و باهم اشتی کردن ولی نامجون به یونا رسیده؟؟
ناگهان میا بهش زنگ زد.
میا :اتتت
ات: سلام چی شده
میا: پرونده های جدید رو باید به اقای جعون نشون بدی فوریه
برات عکس می فرستم
ات: اخه
میا: فورا
و همون موقعه عکس فرستاد
★پرش زمانی به یه ربع بعد★
ات دنبال جونگکوک گشت ولی اصلا پیدا نمی شد
که توی بالای پله های تالا دید و بدو بدو داشت پیش جونگکوک میرفت که پاش پیچ خورد و نزدیک بود که بی افته تا یک نفر گرفتش
تهیونگ: سیندرلا خانم حواست کجاست نزدیک بود بی افتی ها
ات:ممنون که بهم کمک کردین
تهیونگ: قابلی نداشت سیندرلا خانم
راستی اسم این سیندرلا خانم چیه؟؟ لی ات هستم
خوشبختم منم کیم تهیونگم
ات:
خوشبختم
ببخشید من باید برم
تهیونگ: باشه سیندرلا خانم
ات سریع رفت پیش جونگکوک و پرونده ها رو بهش نشون داد
و امد توی سالن که دید همه دارن میرقصن که تهیونگ گفت: سیندرلا خانم افتخار می دید
ات: البته
مشغول رقص بودیم که دیدم اقای جعون خون جلو چشمامش رو گرفته و از رو پله ها بدو بدو با عصبانیت به سمت من قدم برداشت و ...
_________
ادامه دارد
و رسیدم عمارت اقای جعون
ویو جونگکوک
لباس رو پوشیدم و رفتم پایین که ات امد
با لباس قرمزی که با شال روش پوشیده شده بود زیاد معلوم نبود چی پوشیدم بود و با کفش های مشکی پاشنه دار سوزنش به سمت من قدم برداشت که تو کل عمارت صدای کفش هاش می امد
و گفت
ات: سلام اقای جعون
جونگکوک: سلام امده ای
ات: بله
جونگکوک:خوب بریم
( چه فکر کردی الان جونگکوک قربون صدقه ات میره اون جنگکوک ها به سختی عاشق میشه حالا مونده 😂🗿)
پایان ویو جونگ کوک
سوار ماشین شدیم و رفتیم
مهمونی و توی حیاط تالار ماشین رو پارک
یه خدمتکار کار بهم گفت که شالتون رو نمی خواین بردار
ات: البته
ویو ات
شالم رو برداشت
و به طرف سالن قدم زدیم
که چشمم از میون جمعیت به یک نفر افتاد اون نامجون بود دوست پسر سابق یا به عبارتی رییس شرکتی یا پسر عموم 😂که توش کار می کردم
جونگ کوک: ات نمی خوای از پله ها بیای پایین
ات: اه ببخشید
ات تو حال خودش نبود و دعا می کرد که نامجون نبینش که نامجون امد و ات رو دید
و گفت
نامجون: سلام دختر عمو
جونگکوک: دختر عمو!!
نامجون: بله من و ات فامیلیم
جونگکوک: حقیقت داره
ات؟؟
ات که با تعجب به نامجون نگاه می کرد و دعا دعا می کرد که نگه با هم رابطه داشتند
گفت:چ چی (با مکث و تعجب) ا ا ره
نامجون: چرا لکنت گرفتی نگران نباش نمی گم
و ات منظور نامجون رو گرفت
جونگکوک: چی رو
نامجون: هیچی
جونگکوک یکی از دوست های قدیمش رو دید
و رفت
و نامجون به ات گفت: چیه با جونگکوک رابطه داری؟؟
ات : نه نه
نامجون: اها
و نامجون رفت
ات هم کمی به تالار نگاه انداخت و به سمت بار نوشیدنی ها رفت کلی نوشیدنی بود
ولی ات ترجیح داد تا یه لیموناد بخوره
و هین طور که تو خاطرات فرو رفته بود و به مرد ها و زن هایی که باهم می خندیدن و می گفتند نگاه می کرد
★فلش بک به یک ماه پیش★
ات: می خوای واقعا بهت اعتماد کنم وقتی با یونا
رابطه داری و اونم با چه عشوه ای ددی صدات می زنه می خوای بهت اعتماد کنم که جلو همه وقتی من پیشتم بهم خیانت می کنی یونا رو می بوسی ما قرار بود با هم نامزد کنیم هان؟؟
اره منم که سادم
نامجون: می دونی چیه نمی خوام باهم باشیم می دونی من فقط به اسرار بابام و بابات باهات بودم
راستش تو دختر مهربونی هستی ولی من از ۱۹سالگی عاشق یونا بودم و الان ۲۵ سالم می فهمی
می خوام به عشقم برسم
ات با گریه گفت: چرا چرا بهم نگفتی چرا قلبم رو شکوندی چرا بهم گفتی عاشقتم چرا با من بازی کردی چرا دل خودت رو خون کردی
نامجون گفت: من من فقط می خواستم ناراحت نکنم
ات: من واقعا متاسفم
ولی من عاشقت بودم
نامجون: ات خواهش می کنم به بابام و عمو هیچی
نگو
ات: بیا یه قرار بزاریم تو با یونا
ولی به پدارمون می گیم که باهمیم
پدر نامجون: اوم خوب شنیدم
نامجون: پدر شما
پدر نامجون: هیس
ات همین الان با نامجون کات میکنی
ات :ما باهم کات کردیم
پدر نامجون: نامجون برات متاسفم که بهش خیانت کردی
نامجون : ولی پدر من عاشقه یونام
پدر نامجون: خوب باشه برو با یونا
پدرش هم که سهام شرکت مون رو زیاد تر می کنه ( پدر نامجون عاشق پوله😂)
ات: یعنی واقعا من هم بخاطر پدرم برای نامجون می خواستین
پدر نامجون: بین ات پدرت از من بیشتر پول داشت پس تصمیم گرفتم سرمایه مون رو زیاد تر کنم
ات: واقعا که من استفا می دم و داد و رفت
و ات به پدرش زنگ زد و همچی رو گفت
★پایان فلش بک★
ات با خودش زمزمه کرد: الان میونه پدر و عمو خوب شده و باهم اشتی کردن ولی نامجون به یونا رسیده؟؟
ناگهان میا بهش زنگ زد.
میا :اتتت
ات: سلام چی شده
میا: پرونده های جدید رو باید به اقای جعون نشون بدی فوریه
برات عکس می فرستم
ات: اخه
میا: فورا
و همون موقعه عکس فرستاد
★پرش زمانی به یه ربع بعد★
ات دنبال جونگکوک گشت ولی اصلا پیدا نمی شد
که توی بالای پله های تالا دید و بدو بدو داشت پیش جونگکوک میرفت که پاش پیچ خورد و نزدیک بود که بی افته تا یک نفر گرفتش
تهیونگ: سیندرلا خانم حواست کجاست نزدیک بود بی افتی ها
ات:ممنون که بهم کمک کردین
تهیونگ: قابلی نداشت سیندرلا خانم
راستی اسم این سیندرلا خانم چیه؟؟ لی ات هستم
خوشبختم منم کیم تهیونگم
ات:
خوشبختم
ببخشید من باید برم
تهیونگ: باشه سیندرلا خانم
ات سریع رفت پیش جونگکوک و پرونده ها رو بهش نشون داد
و امد توی سالن که دید همه دارن میرقصن که تهیونگ گفت: سیندرلا خانم افتخار می دید
ات: البته
مشغول رقص بودیم که دیدم اقای جعون خون جلو چشمامش رو گرفته و از رو پله ها بدو بدو با عصبانیت به سمت من قدم برداشت و ...
_________
ادامه دارد
۱۳.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.