فن فیک لانگ دیستنس پارت8
#لانگ_دیستنس
#پارت_8 #فن_فیک
رفتیم شهربازی و خیلی خوش گذشت.. واسم پشمک و عروسک و گل با یه نیم ست نقره خرید.. میتونستم به جرأت بگم بهترین هدیه عمرم همین بود خیلی دوسشون داشتم
چرخ و فلک و ترن هوایی سوار شدیم عالی بود
تو راه بار بودیم..یکم خوابم گرفته بود و چشمام کم کم داشت سنگین میشد
با وایسادن ماشین خوابم پرید و نگاه ران کردم
ران:رسیدیم ا.ت همینجاست
ا.ت:هومم خوبه
از ماشین پیاده شدیم
ران دستمو گرفت...چقد دستش گرم بود
دستشو تو دستم فشار دادم و باهم وارد بار شدیم
موسیقی ملایم پخش بود و بوی الکل همه جارو گرفته بود
یه گوشه رو انتخاب کردیم و نشستیم
گارسون:چی میل دارین براتون بیارم
ران:یه ودکا لطفا
ا.ت:منم همینطور
بعد چند دیقه سفارشمونو آورد سر میز
لیواناشون بزرگه من نمیتونم کامل بخورم
ران:عیب نداره تا جایی که تونستی بخور
ران همشو خورد.. امیدوارم زیاد مست نکنه!
یکم از نوشیدنیمو خوردم و به اطراف نگاه کردم
گونه هام یکم بخاطر الکل سرخ شده بود
ران انگار مست شده بود
دستشو گرفتم:ران بهتر نیست برگردیم؟
داره دیروقت میشه منم باید برم خونه
ران:هینق(سکسکه)باشع
از بار خارج شدیم ران یکم تلو تلو میخورد
هوفف
فک نکنم بتونه رانندگی کنه
میشه خودم بشینم پشت فرمون؟
به کشتنمون میدی
ران:باااشهه
سوار ماشین شدیم و راه افتادم سمت هتل
تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم
ران هنوز مست بود...ای خدا اخه چرا انقد بی جنبه بازی درمیاری
از ماشین پیاده شدیم
چندتا وسیله هاش تو ماشین بود و فکر نکنم تنها بتونه ببره بالا باید کمکش کنم
یکی از چمدون هاشو برداشتم و دستشو گرفتم
ران:بزار ..خودم میارم ا.ت
ا.ت: نمیخاد..خودتو بزور نگه داشتی اینام وسط راه میندازی ابرومونو میبری
میزارم تو اتاقت
ران:هینق ممنان
وارد هتل شدیم دکمه آسانسور رو زدم
سوار آسانسور شدیم
ران گفتی اتاقت طبقه چندمه؟
ران:س سوم
رفتیم طبقه سوم و کلید اتاقشو ازش گرفتم
به آویز کلید نگاه کردم
اتاق شماره ۲۴۵
۲۴۳,۲۴۴,آها اینجاس ۲۴۵
کلیدو انداختم و درو باز کردم
یه اتاق لوکس بزرگ با تخت دو نفره بود و تم سفید طلایی داشت
واو...وارد اتاق شدم و چمدون رو کنار تخت گذاشتم
که یهو ران منو از پشت هل داد روی تخت و افتاد روم
سرخ شدممم....ر ران پاشووو
ران:ا.ت...من...بهت نیاز دارم
ترسیدم..
ن نه ران الان مستی نمیفهمی
ران دکمه های لباس خودشو باز کرد و مشغول باز کردن دکمه های منم شد
اشک تو چشمام جمع شد...
داد زدم:بس کنن
ولی اهمیت نمیداد
لباسامو از تنم درآورد
و کمربندشو باز کرد
پاهام داشت میلرزید...با چشمای اشک آلود بهش نگاه کردم...
(چند نفرتون دوست نداشتین صحنه دار باشه واسه همین فق بدونین اره دیه خلاصه به ا.ت تجاوز میشه)
چشمامو باز کردم...ران کنارم خوابش برده بود....
#پارت_8 #فن_فیک
رفتیم شهربازی و خیلی خوش گذشت.. واسم پشمک و عروسک و گل با یه نیم ست نقره خرید.. میتونستم به جرأت بگم بهترین هدیه عمرم همین بود خیلی دوسشون داشتم
چرخ و فلک و ترن هوایی سوار شدیم عالی بود
تو راه بار بودیم..یکم خوابم گرفته بود و چشمام کم کم داشت سنگین میشد
با وایسادن ماشین خوابم پرید و نگاه ران کردم
ران:رسیدیم ا.ت همینجاست
ا.ت:هومم خوبه
از ماشین پیاده شدیم
ران دستمو گرفت...چقد دستش گرم بود
دستشو تو دستم فشار دادم و باهم وارد بار شدیم
موسیقی ملایم پخش بود و بوی الکل همه جارو گرفته بود
یه گوشه رو انتخاب کردیم و نشستیم
گارسون:چی میل دارین براتون بیارم
ران:یه ودکا لطفا
ا.ت:منم همینطور
بعد چند دیقه سفارشمونو آورد سر میز
لیواناشون بزرگه من نمیتونم کامل بخورم
ران:عیب نداره تا جایی که تونستی بخور
ران همشو خورد.. امیدوارم زیاد مست نکنه!
یکم از نوشیدنیمو خوردم و به اطراف نگاه کردم
گونه هام یکم بخاطر الکل سرخ شده بود
ران انگار مست شده بود
دستشو گرفتم:ران بهتر نیست برگردیم؟
داره دیروقت میشه منم باید برم خونه
ران:هینق(سکسکه)باشع
از بار خارج شدیم ران یکم تلو تلو میخورد
هوفف
فک نکنم بتونه رانندگی کنه
میشه خودم بشینم پشت فرمون؟
به کشتنمون میدی
ران:باااشهه
سوار ماشین شدیم و راه افتادم سمت هتل
تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم
ران هنوز مست بود...ای خدا اخه چرا انقد بی جنبه بازی درمیاری
از ماشین پیاده شدیم
چندتا وسیله هاش تو ماشین بود و فکر نکنم تنها بتونه ببره بالا باید کمکش کنم
یکی از چمدون هاشو برداشتم و دستشو گرفتم
ران:بزار ..خودم میارم ا.ت
ا.ت: نمیخاد..خودتو بزور نگه داشتی اینام وسط راه میندازی ابرومونو میبری
میزارم تو اتاقت
ران:هینق ممنان
وارد هتل شدیم دکمه آسانسور رو زدم
سوار آسانسور شدیم
ران گفتی اتاقت طبقه چندمه؟
ران:س سوم
رفتیم طبقه سوم و کلید اتاقشو ازش گرفتم
به آویز کلید نگاه کردم
اتاق شماره ۲۴۵
۲۴۳,۲۴۴,آها اینجاس ۲۴۵
کلیدو انداختم و درو باز کردم
یه اتاق لوکس بزرگ با تخت دو نفره بود و تم سفید طلایی داشت
واو...وارد اتاق شدم و چمدون رو کنار تخت گذاشتم
که یهو ران منو از پشت هل داد روی تخت و افتاد روم
سرخ شدممم....ر ران پاشووو
ران:ا.ت...من...بهت نیاز دارم
ترسیدم..
ن نه ران الان مستی نمیفهمی
ران دکمه های لباس خودشو باز کرد و مشغول باز کردن دکمه های منم شد
اشک تو چشمام جمع شد...
داد زدم:بس کنن
ولی اهمیت نمیداد
لباسامو از تنم درآورد
و کمربندشو باز کرد
پاهام داشت میلرزید...با چشمای اشک آلود بهش نگاه کردم...
(چند نفرتون دوست نداشتین صحنه دار باشه واسه همین فق بدونین اره دیه خلاصه به ا.ت تجاوز میشه)
چشمامو باز کردم...ران کنارم خوابش برده بود....
۷.۰k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.