عشق خشن من ❤️ پارت 30
ویو چا اون وو
لاخره عروسی تموم شد و منو ا.ت رفتیم خونه مون تو ماشین اصلا حرفی نزدم وقتی پره خونه رو باز کردیم کله راه رو شمع چیده شده بود تا اتاق خواب مون (کار لیسا و تهیونگ بوده)ا.ت وقتی اون شمع ها رو دید یه غمی تو چهرش نماین شد و بدون اینکه به رو خودش بیاره مستقیم رفت سمت اتاق خواب منم دستام رو کلافه تو مو هام کردم و به سمت آشپز خانه رفتم و یه لیوان آب خوردم و رفتم بالا داشتم از کنار اتاق خوابمون رد می شدم دیدم که ا.ت دستش به زیپ لباسش نمیرسه در زدم تق تق
+بله
_کمک نمی خوای
+نه خودم می تونم
_مطمعنی
+خودم می تونم( با جدیت)
_باشه هر تور راحتی
می خواستم برم که صدام کرد.
+چا اون وو
_بله
به زیپ لباش اشاره کرد منم یه لبخند کوچیکی زدم و رفتم داخل اتاق و پشت ا.ت وایستادم ا.ت مو هاشو رو کنار زد تا من زیپ رو باز کنام زیپ لباس رو پایین کشیدم تو آینه به ا.ت نگاه کردم و اونم داشت نگاهم می کرد گردن سفیدش آدم رو دیونه می کرد به زور جلو خودم رو گرفتم که یه بوس روی گردنش نزارم
+تموم شد
_اره
+ممنون ، الان می تونی بری
_باشه
از اتاق رفتم بیرون که یادم آمد .....
ویو ا.ت
رفتم خونه وقتی وارد شدیم کله خونه شمع گذاشته شده بود بغض کردم و چون اگه با کسی که دوستش داشتم ازدواج می کردم امشب قرار بود برام خیلی خوای بس تو این راه زیبای که تا اتاق با شمع چیده شده بود من رو بغل می کرد داشتم با خودم فکر می کردم بعد خودم رو جمع و جور کردم بدون توجه به چا اون وو رفتم تو اتاق خواب . در اتاق رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم که لباسم رو در بیارم هر کاری کردم نه تونستم لباس رو در بیارم که چا اون وو در زد و گفت کمک نمی خوای گفتم نه می خواست بره که گفتم وابسته و کمکم کنه آمد و زیپ لباسم رو باز کرد تو آینه یه لحظه بهم نگاه کردیم بعد بهش گفتم اگه تموم شده از اتاق بره بیرون اونم رفت داشتم لباس رو در می آورد از رو شونه هم پایین آوردم که چا اون وو بدون در زدن آمد داخل اتاق و خشکش زد و منم جیغ زدم که روش رو برگردوند
+ ببینم بلد نیستی در بزنی
_معذرت می خواهم
+چرا آمدی
_ام راستش لباس خوایم اینجاست آمدم که اون بر دارم
لباس م رو کشیدم رو شونه هام
+خوب بر دار و برو
_می تونم برگردم
_بله
برگشت و یه نگاه بهم کرد و سریع لباسش رو برداشت و رفت منم بعد رفتنش در اتاق رو قفل کردم لباسم رو در آوردم و یه دوش گرفتم و لباس خوابم رو که خیلی کوتاه و نازک بود رو پوشیدم این دیگه چه لباس خوابی بود لخت می خوابیدم بهتر بود به هر حال لباس رو پوشیدم رفتم رو تخت ولو شدم و بعد به اتفاق های که قرار بود امشب بیفته فکر می کردم البته اگه باکسی که دوسم داشت ازدواج می کردم همینطوری داشتم فکر می کردم که به خواب رفتم .....
ویو چا اون وو
یادم آمد که لباس خوابم تو اتاق ا.ت هست بدون در زدن رفتم داخل اتاق که ا.ت بالاتنش لخت بود(سو×تی×ین داشت و لباس عروسک هنوز تنش بود کامل در نیاورده بود فقط بالاتنه منحرف نشین)خشکم زد چه بدن سفیدی داشت که با جیغش پشتم رو بهش کردم اون یکم دادو بیدار کرد و منم گفتم که لباس خوابم اینجاست رفتم لباس خوابم رو برداشتم و رفتم اتاق بغلی و یه دوش گرفتم و رو تخت ول شدم به جیسو فکر کردم تو ذهنش(هی اگه با جیسو ازدواج می کردم امشب چه شبی می شد انگار نه انگار از دواج کردم) تو ذهنم داشتم حرف می زدم با خودم که چشمام کم کم گرم شد و من خوابیدم.
ویو راوی.........
ادامه دارد
لاخره عروسی تموم شد و منو ا.ت رفتیم خونه مون تو ماشین اصلا حرفی نزدم وقتی پره خونه رو باز کردیم کله راه رو شمع چیده شده بود تا اتاق خواب مون (کار لیسا و تهیونگ بوده)ا.ت وقتی اون شمع ها رو دید یه غمی تو چهرش نماین شد و بدون اینکه به رو خودش بیاره مستقیم رفت سمت اتاق خواب منم دستام رو کلافه تو مو هام کردم و به سمت آشپز خانه رفتم و یه لیوان آب خوردم و رفتم بالا داشتم از کنار اتاق خوابمون رد می شدم دیدم که ا.ت دستش به زیپ لباسش نمیرسه در زدم تق تق
+بله
_کمک نمی خوای
+نه خودم می تونم
_مطمعنی
+خودم می تونم( با جدیت)
_باشه هر تور راحتی
می خواستم برم که صدام کرد.
+چا اون وو
_بله
به زیپ لباش اشاره کرد منم یه لبخند کوچیکی زدم و رفتم داخل اتاق و پشت ا.ت وایستادم ا.ت مو هاشو رو کنار زد تا من زیپ رو باز کنام زیپ لباس رو پایین کشیدم تو آینه به ا.ت نگاه کردم و اونم داشت نگاهم می کرد گردن سفیدش آدم رو دیونه می کرد به زور جلو خودم رو گرفتم که یه بوس روی گردنش نزارم
+تموم شد
_اره
+ممنون ، الان می تونی بری
_باشه
از اتاق رفتم بیرون که یادم آمد .....
ویو ا.ت
رفتم خونه وقتی وارد شدیم کله خونه شمع گذاشته شده بود بغض کردم و چون اگه با کسی که دوستش داشتم ازدواج می کردم امشب قرار بود برام خیلی خوای بس تو این راه زیبای که تا اتاق با شمع چیده شده بود من رو بغل می کرد داشتم با خودم فکر می کردم بعد خودم رو جمع و جور کردم بدون توجه به چا اون وو رفتم تو اتاق خواب . در اتاق رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم که لباسم رو در بیارم هر کاری کردم نه تونستم لباس رو در بیارم که چا اون وو در زد و گفت کمک نمی خوای گفتم نه می خواست بره که گفتم وابسته و کمکم کنه آمد و زیپ لباسم رو باز کرد تو آینه یه لحظه بهم نگاه کردیم بعد بهش گفتم اگه تموم شده از اتاق بره بیرون اونم رفت داشتم لباس رو در می آورد از رو شونه هم پایین آوردم که چا اون وو بدون در زدن آمد داخل اتاق و خشکش زد و منم جیغ زدم که روش رو برگردوند
+ ببینم بلد نیستی در بزنی
_معذرت می خواهم
+چرا آمدی
_ام راستش لباس خوایم اینجاست آمدم که اون بر دارم
لباس م رو کشیدم رو شونه هام
+خوب بر دار و برو
_می تونم برگردم
_بله
برگشت و یه نگاه بهم کرد و سریع لباسش رو برداشت و رفت منم بعد رفتنش در اتاق رو قفل کردم لباسم رو در آوردم و یه دوش گرفتم و لباس خوابم رو که خیلی کوتاه و نازک بود رو پوشیدم این دیگه چه لباس خوابی بود لخت می خوابیدم بهتر بود به هر حال لباس رو پوشیدم رفتم رو تخت ولو شدم و بعد به اتفاق های که قرار بود امشب بیفته فکر می کردم البته اگه باکسی که دوسم داشت ازدواج می کردم همینطوری داشتم فکر می کردم که به خواب رفتم .....
ویو چا اون وو
یادم آمد که لباس خوابم تو اتاق ا.ت هست بدون در زدن رفتم داخل اتاق که ا.ت بالاتنش لخت بود(سو×تی×ین داشت و لباس عروسک هنوز تنش بود کامل در نیاورده بود فقط بالاتنه منحرف نشین)خشکم زد چه بدن سفیدی داشت که با جیغش پشتم رو بهش کردم اون یکم دادو بیدار کرد و منم گفتم که لباس خوابم اینجاست رفتم لباس خوابم رو برداشتم و رفتم اتاق بغلی و یه دوش گرفتم و رو تخت ول شدم به جیسو فکر کردم تو ذهنش(هی اگه با جیسو ازدواج می کردم امشب چه شبی می شد انگار نه انگار از دواج کردم) تو ذهنم داشتم حرف می زدم با خودم که چشمام کم کم گرم شد و من خوابیدم.
ویو راوی.........
ادامه دارد
۱۸.۵k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.