ادامه p31
وی. چا اون وو
دراز کشیده بودم و چشمام گرم شدن که با صدای در اتاق بلند شدم و دیم ا.ت آمده بود تو اتاقم یعنی برای چی آمد اینجا چیکار داره . نگاهم به بدنش افتاد یه لباس خواب کوتاه و نازک پوشیده بود وایی عجب بدنی دلم می خواست که همین الان لمسش کنم اما می دونستم که این کار امکان پذیر نیست اونم از دین بدن نیمه لغت من تعجب کرده بود روش و برگردون و پشتش رو بهم کرد من محو هیکل و بدن سفیدش شده بودم پا های سفید و کمر باریکش آدم رو دیونه می کنه . ازش پرسیدم که برای چی امده و اونم گفت خواب بد دیده نمی تونن بخوابه(مکالمه پارت قبل دیگه اینجا نمی توانم توضیح بدم)کنار هم درازکشیده چراغ ها رو خاموش کردم احساس کردم یکم ترسید ولی بدون توجه به اون پشتم بهش کردم و چشمام رو بستم که یهو از پشت بغلم کرد تعجب کردم و یه لبخند ریزی روی لبام افتاد یکم ول خوردم که متوجه شد می خواست دستش رو بکشه که محمک دستشو گرفتم هر چی تلاش کرد ولش نکردم که بعد چند دقیقه دیگه دست و پا نمی زد برگشتم سمتش خوابیده بود خیلی ناز بود نگاهش می کردم ما خواسته به سمت خودم کشیدمش و مو هاشو رو بو کردم بو خیلی خوبی میداد یه بوسه روی سرش گذاشتم اون محکم بغل کردم و تا خود صبح بغل هم خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم ا.ت تو اتاق نبود از روی تخت بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم آمدم بیرون و رفتم پایین صبحانه خوردم اما ا.ت اونجا هم نبود
_اجوما
بله
_میگم ا.ت نیومده پایین
چرا پسر رفتن بیرون یکم پیاده روی کنم
_اهان باشه
ذهن اون وو(با اجازه کی رفتی بیرون خانم لی ا.ت هان . اییش دختر احمق باید از من اجازه می گرفتی انگار نه انگار که شو هرشم)صبحانه رو خوردم و از خونه زدم بیرون به سمت شرکت رفتم تو راه ا.ت رو دیدم جلوش وایستادم و
_هیی دختر احمق
+چیه
_تو چرا بدون اجازه آمدی بیرون
+اجازه؟ههه مگه بردتم
_اره هستی
+نیستم
راهشو کشید رفت منم سرم رو از پنجره ماشین بیرون آوردم
_هییی دختر احمق یه راست برو خونه ها
به راهش ادامه داد و با دستش بهم فا×ک نشون داد خیلی عصبانی شدم و
_احمقققققققق
به سمت شرکت رفتم
ادامه داره...
دراز کشیده بودم و چشمام گرم شدن که با صدای در اتاق بلند شدم و دیم ا.ت آمده بود تو اتاقم یعنی برای چی آمد اینجا چیکار داره . نگاهم به بدنش افتاد یه لباس خواب کوتاه و نازک پوشیده بود وایی عجب بدنی دلم می خواست که همین الان لمسش کنم اما می دونستم که این کار امکان پذیر نیست اونم از دین بدن نیمه لغت من تعجب کرده بود روش و برگردون و پشتش رو بهم کرد من محو هیکل و بدن سفیدش شده بودم پا های سفید و کمر باریکش آدم رو دیونه می کنه . ازش پرسیدم که برای چی امده و اونم گفت خواب بد دیده نمی تونن بخوابه(مکالمه پارت قبل دیگه اینجا نمی توانم توضیح بدم)کنار هم درازکشیده چراغ ها رو خاموش کردم احساس کردم یکم ترسید ولی بدون توجه به اون پشتم بهش کردم و چشمام رو بستم که یهو از پشت بغلم کرد تعجب کردم و یه لبخند ریزی روی لبام افتاد یکم ول خوردم که متوجه شد می خواست دستش رو بکشه که محمک دستشو گرفتم هر چی تلاش کرد ولش نکردم که بعد چند دقیقه دیگه دست و پا نمی زد برگشتم سمتش خوابیده بود خیلی ناز بود نگاهش می کردم ما خواسته به سمت خودم کشیدمش و مو هاشو رو بو کردم بو خیلی خوبی میداد یه بوسه روی سرش گذاشتم اون محکم بغل کردم و تا خود صبح بغل هم خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم ا.ت تو اتاق نبود از روی تخت بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم آمدم بیرون و رفتم پایین صبحانه خوردم اما ا.ت اونجا هم نبود
_اجوما
بله
_میگم ا.ت نیومده پایین
چرا پسر رفتن بیرون یکم پیاده روی کنم
_اهان باشه
ذهن اون وو(با اجازه کی رفتی بیرون خانم لی ا.ت هان . اییش دختر احمق باید از من اجازه می گرفتی انگار نه انگار که شو هرشم)صبحانه رو خوردم و از خونه زدم بیرون به سمت شرکت رفتم تو راه ا.ت رو دیدم جلوش وایستادم و
_هیی دختر احمق
+چیه
_تو چرا بدون اجازه آمدی بیرون
+اجازه؟ههه مگه بردتم
_اره هستی
+نیستم
راهشو کشید رفت منم سرم رو از پنجره ماشین بیرون آوردم
_هییی دختر احمق یه راست برو خونه ها
به راهش ادامه داد و با دستش بهم فا×ک نشون داد خیلی عصبانی شدم و
_احمقققققققق
به سمت شرکت رفتم
ادامه داره...
۵.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.