شوگا دستش را به سمت کلاهش برد و آرام آن را روی سرش کشید

شوگا دستش را به سمت کلاهش برد و آرام آن را روی سرش کشید.
نگاهی کوتاه به نانا انداخت و با حرکات لب، خیلی آهسته گفت:

دفعه بعد که بهت پیام دادم… جواب بده، لطفاً.

نانا فقط سری تکان داد و لبخند کوچکی زد، هنوز کمی خجالت‌زده و سرخ.

شوگا نفس کوتاهی کشید، بعد آرام عقب رفت و در را باز کرد.
یک قدم بیرون گذاشت، نگاه کوتاهی به نانا انداخت، بعد بدون حرف بیشتر رفت و از خانه خارج شد.

شوگا که به خوابگاه برگشت، در همان لحظه متوجه شد همه اعضا منتظرش هستند.
جیمین، آر‌ام، جین، جی‌هوپ، جونگ‌کوک و وی جلوی در سالن جمع شده بودند، نگاهشان ترکیبی از نگرانی و کنجکاوی بود.

شوگا آهی کشید و به سمتشان رفت.
او می‌دانست که دیگر نمی‌تواند چیزی پنهان کند؛
چرا که وقتی پیش نانا بود، اشتباهاً گوشی‌اش با تهیونگ تماس تصویری گرفته بود و همین باعث شده بود اعضا بفهمند شوگا کجا بوده و نگرانی‌شان از سر کنجکاوی بیشتر شده بود.

جیمین با لبخندی نیمه‌جدی گفت:
هیونگ… پس واقعاً کجا بودی؟

شوگا کمی مکث کرد، نفسش را عمیق بیرون داد و آرام گفت:
رفتم… پیش یکی از دوستانم.
یه مشکل کوچیک بود، فقط می‌خواستم مطمئن شم خوبه.

وی با سر تکان دادن گفت:
مشکل کوچیک؟ به نظر خیلی مهم می‌اومد وقتی ساعت‌ها نبودید و هیچ خبری نداشتیم.

شوگا سرش را پایین انداخت، نمی‌خواست نگاه کسی را تحمل کند، ولی ناچار بود ادامه دهد:
آره… می‌دونم. شرمنده که نگران کردمتون. فقط… نمی‌خواستم کسی اذیت بشه.

آر‌ام جلو آمد و دستش را روی شانه شوگا گذاشت:
هیونگ، مهم نیست که کجا بودی، مهم اینه که همه چیز خوب پیش رفت و تو برگشتی. ولی دفعه بعد بهتره قبلش یه خبر بدی، فهمیدی؟

شوگا سرش را بالا آورد و به اعضا نگاه کرد. لبخند خیلی کوچکی زد:
باشه، قول می‌دم.

جی‌هوپ که کنجکاوی‌اش همیشه زودتر از بقیه گل می‌کرد، با چشمکی گفت:
پس فقط یه دوست بود؟ یا یه ماجرای هیجان‌انگیز؟

شوگا لبخندش را کمی گسترده‌تر کرد، اما چیزی نگفت، فقط سرش را تکان داد و مسیر اتاقش را ادامه داد.
اعضا لبخند زدند و کمی از نگرانی‌شان کاسته شد، ولی همه می‌دانستند چیزی بین شوگا و نانا در جریان است که هنوز برایشان راز باقی مانده.

نانا در ذهن شوگا همچنان تصویر زنده‌ای داشت؛ گرمای دستش، نگاه خجالت‌زده و سکوتی که حرف‌های بیشتری از هر کلمه‌ای داشت.
و شوگا می‌دانست که باید مواظبش باشد، حتی اگر جهان بیرون پر از نگاه‌های کنجکاو و شایعه باشد.
فردا صبح، قبل از اینکه شوگا از خواب بیدار شود، اعضا تصمیم گرفتند خودشان کاری کنند.

جیمین و جین با لبخند و آرامش خاصی به نانا پیام داده بودند:
«اگه دوست داری یه صبح خوش بیایم خوابگاه؟ یه سورپرایز داریم!»

نانا کمی شک داشت، اما بعد از کمی فکر کردن، با دل‌نگرانی و کنجکاوی جواب داد:
«باشه… میام.»

چند دقیقه بعد، نانا پشت در خوابگاه ایستاده بود.
دست‌هایش را کمی فشار داده بود و سرش پایین بود، اما قدم‌هایش آرام و مصمم بودند.

اعضا وقتی در را باز کردند، با هیجان و خوش‌رویی گفتند:
«سلام نانا! خوش اومدی! صبحونه‌مون آماده‌ست!»

نانا کمی خجالت‌زده لبخند زد و قدم داخل گذاشت.
چشم‌هایش اطراف را سریع نگاه کرد؛ اتاق مرتب و گرم بود، و اعضا با دست‌ها و لبخندهایشان فضا را صمیمی کرده بودند.

جین جلو آمد و گفت:
«امروز می‌خوایم یه صبح خوب با هم داشته باشیم، بدون استرس، فقط خودمون و صبحونه.»

نانا نفسش را آرام بیرون داد، احساس راحتی کرد و کم‌کم لبخندش بیشتر شد.
اعضا هم دورش حلقه زدند و با صحبت‌های کوچک و شوخی‌های آرام، فضا را گرم کردند.

و در همین حال، هنوز شوگا از خواب بیدار نشده بود…
و اعضا با نگاه‌های معنی‌دار به همدیگر، منتظر بودند ببینند واکنش او وقتی نانا را ببیند چه خواهد بود.
نانا قدم‌هایش را آرام برداشت و نگاهش مدام دنبال شوگا می‌گشت، انگار می‌خواست او را پیدا کند.

تهیونگ که متوجه این حالت شد، با لبخندی شیطنت‌آمیز دست نانا را گرفت و گفت:
«بیای جلو، یه چیزی باید بهت نشون بدیم.»

نانا کمی مقاومت کرد، اما تهیونگ با ملایمت دستش را نگه داشت و آرام او را به سمت اتاق شوگا هدایت کرد.

وقتی به در اتاق رسیدند، تهیونگ به آرامی گفت:
«یه لحظه صبر کن… باید شوگا رو ببینی.»

نانا نفسش تند شد و دستانش کمی لرزید.
چشم‌هایش در اتاق گشتند، به دنبال شوگا…
اما هنوز معلوم نبود او خواب است یا نه.

تهیونگ کنار در ایستاد و با حرکتی آرام، دست نانا را رها کرد و لبخند زد:
«همه چیز آماده‌ست، حالا خودت وارد شو.»
دیدگاه ها (۰)

نانا آرام در را باز کرد و وارد اتاق شد.در را بی‌صدا بست و چن...

شوگا از تخت بلند شد و دستی به صورتش کشید.نانا هم آرام ایستاد...

بعد از آن بوسه‌ی کوتاه، شوگا آرام عقب کشید.دست‌هایش هنوز روی...

شوگا هنوز نانا را در آغوش داشت.وقتی نانا کمی عقب رفت، اشک‌ها...

جیمین رفت روی کاناپه نشست و مشغول نگاه کردن اطراف شد، انگار ...

نانا آرام انگشتش را روی یکی از کلاویه‌های پیانو گذاشت. لرزش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط