ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت دوازدهم
جینا: اره اره حتما ولی چیشده؟
سوا: بیا بریم تو راه بهت میگم
سوار ماشین شدیم به طرف خونه حرکت کردیم که جینا پرسید
جینا: خب مگه نمیخواستی تعریف کنی؟
سوا: اره راست میگی مامانم گفت وسایلمو جمع کنم برم خونه جیمین بچینم بعدشم گفت که خونه جیمین بمونم
جینا: اوف جوون یا مامان شب کار دارن یا شما و با شیطنت زد به بازوم 😂
سوا: یااااا بی ادب منحرف 😐
جینا: باشه باشه غلط خوردم
دیگه تا رسیدن به خونه حرفی نزدم بعد از ۵ مین رسیدم جلوی خونه سریع از جینا خدافظی کردم و رفتم خونه از مامان بابام سلامی کردم رفتم. توی اتاقم بیشتر وسایلمو جمع کرده بودم اونایی که مونده بود هم جمع کردم رفتم پایین منتظر جیمین موندم
نشستم جلوی تلویزیون که بابام اومد کنارم نسشت گفت
پ سوا: سوا دخترم من خشبختیت میخوام
سوا: از نظر شما خشبختیه من اینه که با مردی که دوسش ندارم ازدواج کنم؟
پ سوا: سوا جیمین ادم خوبیه از همه مهم تر ما همو میشناسیم
سوا: باشه بابا ولش کنین دیگه همچی تموم شد
بلند شدم رفتم تو اشپزخونه یه لیوان اب البالو خوردم که صدای گوشیم بلند شد جواب دادم جیمین بود
سوا: الو بله جیمین
جیمین: سوا جلو درم بیا
سوا: اوکی
از مامان خداحافظی کردم بغلش کردم از بابا هم یه خدافظی ساده کردم رفتم سوار ماشین شدم
جیمین: سلام به خانوم موچی
سوا: سلام به خود موچی
هر دوتامون خندیدیم و تا رسیدن به خونه هیچی نگفتیم
رسیدیم جلوی یه برج که جیمین گفت پیاده شو پیاده شدم باهم وارد ساختمان شدیم سوار اسانسور شدیم جیمین دکمه طبقه ۸ رو زد آسانسور ایساد جیمین در واحد ۲ رو باز کرد وارد خونه شدیم
جیمین: راحت باش اینجا دیگه خونه ی توعه
سوا: اوهوم
تمام خونه رو نگاه کردم خونه ی بزرگ قشنگی بود باید بگم عاشق خونه شدم جیمین رفت تا شام بگیره منم همه جای خونه رو نگاه کردم
ببخشید بچه ها اینقدر دیر به دیر پارت میزارم 💔
پارت دوازدهم
جینا: اره اره حتما ولی چیشده؟
سوا: بیا بریم تو راه بهت میگم
سوار ماشین شدیم به طرف خونه حرکت کردیم که جینا پرسید
جینا: خب مگه نمیخواستی تعریف کنی؟
سوا: اره راست میگی مامانم گفت وسایلمو جمع کنم برم خونه جیمین بچینم بعدشم گفت که خونه جیمین بمونم
جینا: اوف جوون یا مامان شب کار دارن یا شما و با شیطنت زد به بازوم 😂
سوا: یااااا بی ادب منحرف 😐
جینا: باشه باشه غلط خوردم
دیگه تا رسیدن به خونه حرفی نزدم بعد از ۵ مین رسیدم جلوی خونه سریع از جینا خدافظی کردم و رفتم خونه از مامان بابام سلامی کردم رفتم. توی اتاقم بیشتر وسایلمو جمع کرده بودم اونایی که مونده بود هم جمع کردم رفتم پایین منتظر جیمین موندم
نشستم جلوی تلویزیون که بابام اومد کنارم نسشت گفت
پ سوا: سوا دخترم من خشبختیت میخوام
سوا: از نظر شما خشبختیه من اینه که با مردی که دوسش ندارم ازدواج کنم؟
پ سوا: سوا جیمین ادم خوبیه از همه مهم تر ما همو میشناسیم
سوا: باشه بابا ولش کنین دیگه همچی تموم شد
بلند شدم رفتم تو اشپزخونه یه لیوان اب البالو خوردم که صدای گوشیم بلند شد جواب دادم جیمین بود
سوا: الو بله جیمین
جیمین: سوا جلو درم بیا
سوا: اوکی
از مامان خداحافظی کردم بغلش کردم از بابا هم یه خدافظی ساده کردم رفتم سوار ماشین شدم
جیمین: سلام به خانوم موچی
سوا: سلام به خود موچی
هر دوتامون خندیدیم و تا رسیدن به خونه هیچی نگفتیم
رسیدیم جلوی یه برج که جیمین گفت پیاده شو پیاده شدم باهم وارد ساختمان شدیم سوار اسانسور شدیم جیمین دکمه طبقه ۸ رو زد آسانسور ایساد جیمین در واحد ۲ رو باز کرد وارد خونه شدیم
جیمین: راحت باش اینجا دیگه خونه ی توعه
سوا: اوهوم
تمام خونه رو نگاه کردم خونه ی بزرگ قشنگی بود باید بگم عاشق خونه شدم جیمین رفت تا شام بگیره منم همه جای خونه رو نگاه کردم
ببخشید بچه ها اینقدر دیر به دیر پارت میزارم 💔
۱۲.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.