فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک:اتاق۳۱۱
part⁵¹
صدای جیغ شنیدن
صدای جیغ خیلی بلند
چهمین، یوری،مینسو ترسیده بودن
از جاشون بلند شدن
صدای دویدن میشنیدند
به همه دیگه چسبیدن و منتظر کسی بودن که بهشون داره نزدیک میشه
تفنگ دست چهمین بود
یوری و مینسو چوب های کلفتی در دست داشتن
این دفعه نمیخواستن فرار کنند
میخواستن باهاش روبه بشن
اولین اقدام از بین بردن ترس روبه شدن باهاشه
میخواستن با ترسشون روبه بشن
صدای پاها بیشتر از یکنفر بود ولی نمیتوانستن تشخیص بدهن چندنفر است
داشت نزدیک نزدیک تر میشد که
میچا، کانگهی پریدن وسط
یوری:میچا..کانگهی
+زندهاید؟خداروشکر
میچا، کانگهی چهمین و یوری را در آغوش گرفتند
میچا:فکر کردیم مَردین(گریه)
کانگهی:خداروشکر که حالتون خوبه(گریه)
+بونهوا، هانول کجان؟
کانگهی: اون موقعه که از هم دیگه دور شدن ندیدمشون
یوری: بلای سرشون نیاد؟
میچا: نمیدونم..فقط امیدوارم گیر اون مرتیکه نیوفتن
مینسو: اگه گیر اون بیوفتن در جا میمیرن
کانگهی:ها؟این دیگه کیه؟
+این مینسوعه توی یه ساختمون رفتیم بعد او اونجا بود اونم گیر اون مَرد خرسی افتاده بوده
میچا: چجوری زندهای؟
مینسو:نمیدونم چرا نکوشتم منو بست به یه صندلی اونجا با اون تنهام گذاشت
کانگهی: با کی؟
یوری: رفتیم توی ساختمونه بعد یه موجود عجیب دیدیم نمیدونم چیه ولی خیلی خطرناکه به زور تونستیم از دستش فرار کنیم
کانگهی:موجوده چیه؟
یوری: شبیه آدم بود ولی خیلی قدش بلند بود، کچل بود، لخت، و لاغر، دهن گشادی داشت که دور دهنش پُر خون بود
میچا: وای خدا با دوتا روانی توی یه جنگل کوفتی گیر کردیم باید بریم کمک بیاریم
مینسو: فکر نکنم کسی جز ما توی جنگل باشه تا جاده فرعی کلی راه هست که این وقت شب کسی توش نیست توی جاده اصلی هم بیشتر باید راه بریم و اونجا هم این وقت شب خیلی کم پیش میاد کسی رد بشه
کانگهی:کارمون تمومه اینجا میمیرم
+نمیشه، باید هرجوری که شده زنده بمونیم نمیشه
میچا: آره میریم دنبال بونهوا و هانول و اونا رو پیدا میکنیم، همه باهم آمدیم باهم هم میریم
یوری:قبوله
کانگهی:باشه ولی کجا بریم دنبالشون اینجا خیلی بزرگه
مینسو:من این جنگلو خوب میشناسم بهتون کمک میکنم
یوری:شبه چیزی مشخص نیست
مینسو: نور ماه کافیه از پشش برمیایم، اگه تنها بودم کم میشد زنده بمونم ولی تنها نیستم میتونیم
+باش
part⁵¹
صدای جیغ شنیدن
صدای جیغ خیلی بلند
چهمین، یوری،مینسو ترسیده بودن
از جاشون بلند شدن
صدای دویدن میشنیدند
به همه دیگه چسبیدن و منتظر کسی بودن که بهشون داره نزدیک میشه
تفنگ دست چهمین بود
یوری و مینسو چوب های کلفتی در دست داشتن
این دفعه نمیخواستن فرار کنند
میخواستن باهاش روبه بشن
اولین اقدام از بین بردن ترس روبه شدن باهاشه
میخواستن با ترسشون روبه بشن
صدای پاها بیشتر از یکنفر بود ولی نمیتوانستن تشخیص بدهن چندنفر است
داشت نزدیک نزدیک تر میشد که
میچا، کانگهی پریدن وسط
یوری:میچا..کانگهی
+زندهاید؟خداروشکر
میچا، کانگهی چهمین و یوری را در آغوش گرفتند
میچا:فکر کردیم مَردین(گریه)
کانگهی:خداروشکر که حالتون خوبه(گریه)
+بونهوا، هانول کجان؟
کانگهی: اون موقعه که از هم دیگه دور شدن ندیدمشون
یوری: بلای سرشون نیاد؟
میچا: نمیدونم..فقط امیدوارم گیر اون مرتیکه نیوفتن
مینسو: اگه گیر اون بیوفتن در جا میمیرن
کانگهی:ها؟این دیگه کیه؟
+این مینسوعه توی یه ساختمون رفتیم بعد او اونجا بود اونم گیر اون مَرد خرسی افتاده بوده
میچا: چجوری زندهای؟
مینسو:نمیدونم چرا نکوشتم منو بست به یه صندلی اونجا با اون تنهام گذاشت
کانگهی: با کی؟
یوری: رفتیم توی ساختمونه بعد یه موجود عجیب دیدیم نمیدونم چیه ولی خیلی خطرناکه به زور تونستیم از دستش فرار کنیم
کانگهی:موجوده چیه؟
یوری: شبیه آدم بود ولی خیلی قدش بلند بود، کچل بود، لخت، و لاغر، دهن گشادی داشت که دور دهنش پُر خون بود
میچا: وای خدا با دوتا روانی توی یه جنگل کوفتی گیر کردیم باید بریم کمک بیاریم
مینسو: فکر نکنم کسی جز ما توی جنگل باشه تا جاده فرعی کلی راه هست که این وقت شب کسی توش نیست توی جاده اصلی هم بیشتر باید راه بریم و اونجا هم این وقت شب خیلی کم پیش میاد کسی رد بشه
کانگهی:کارمون تمومه اینجا میمیرم
+نمیشه، باید هرجوری که شده زنده بمونیم نمیشه
میچا: آره میریم دنبال بونهوا و هانول و اونا رو پیدا میکنیم، همه باهم آمدیم باهم هم میریم
یوری:قبوله
کانگهی:باشه ولی کجا بریم دنبالشون اینجا خیلی بزرگه
مینسو:من این جنگلو خوب میشناسم بهتون کمک میکنم
یوری:شبه چیزی مشخص نیست
مینسو: نور ماه کافیه از پشش برمیایم، اگه تنها بودم کم میشد زنده بمونم ولی تنها نیستم میتونیم
+باش
۵.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.