عمارت ابر پارت۲۷
#عمارت_ابر #پارت۲۷
آیون
به سمت کوهستان ماه راه افتادیم با اینکه همیشه خودم تنهایی تمرین شکار میکردم(نکته زامبی گیریی که جیسو میگه به زبون خودش اونجا شکار نام داره.چه غلطا که آدم نمیشنوه) اما نگران جیسو بودم اون مال این دنیا نیست براچی استاد با خودش آورده نمیفهمم
جیسو:اااا چرا اینجارو ممنوعه اعلام کردین الآن دارین بازش میکنین
استاد:اینجا محل زندگی زامبی هاست
جیسو:جانم بله خدایا معلوم نیست یعنی از کجا کی قرار مورد حمله قرار بگیرم
سویون:من مواظبتم.
حرصم گرفته بود نمیدونم چرا یا برای چی
جیسو:مرسی سویونی یه هم اتاقی دارم اندازه چس مثقال بهم اهمیت نمیده! این بوفالو همش ساکته
برگشتم سمتش عصبی نگاهش کردم
جیسو:خاک عالم شنید گوش که نیس رادار گریز از مرکزه
سویون:تو خیلی بانمکی جیسو آدم باهات همیشه شاده
جیسو لبخند نمکی به سویون زد سویون برعکس برادراش آروم بود و خجالتی ولی همیشه یه حرفی برایی گفتن داشت برعکس من منوتهیونگ بیشتر اوقات سکوت میکردیم دست خودمون نبود ما به قوانین خانوادگیمو احترام میذاشتیم و اونهارو محترم میشمردیم یکیش این بود که زیاد حرف زدن نشانه بی عقلی است پس کم اما سنجیده سخن بگوییم
من:دور و برتون نگاه کنین جایی صحبت هایی الکی واضافه نیست
جیسو هیچی نگفت و آروم به دور برش نگاه میکرد به سمتم اومد بهم چسبید
جیسو:میگم آیون میشه کنارت باشم
من:هواسم بهت هست نگران نباش
دستاش رو بین دستام حسش کردم
جیسو:اینطوری بهتر هواست بهم هس
یکم.لبم به سمت خنده رفت که زود جمعش کردم نباید زیاد بهش بخندم
جیسو:چرا؟!
من:چی چرا؟!
جیسو:جلویی خنده ای که میاد میگیری
من:همینطوری بنظرم البلهانه اس
جیسو:پس منم یک ابلهم
من:من منظورم این نبود
جیسو دستمو ول کرد به سمت سویون رفت تازه فهمیدم چی گفتم اما دیگه دیر شده بود زیر لبش زمزمه میکرد
جیسو:یک کار ابلهانه! خاک به سرت بشه خشک بی روحت کنن اگه کار من ابلهانه اس توام ته هرچی مجسمه ای
سویون:خوبی جیسو
جیسو:خوبم خو...
که صدایی جیغ سویون بلند شد
سویون:جیسووو نه
برگشتم سمتش جیسو تویی دستایی یک زامبی بود
من:من حلش میکنم استاد
استاد:همتون بیاین پشتم
به دنبالش میدویدم صدایی کمک هایی جیسو تویی گوشم می پیچید پیداش کردم اینکه فرمانده ارواح هاست
جیسو میلرزید فرمانده ارواح بهش خیره بود جیسو انگار چیزی تویی چشماش دیده باشه
جیسو:میخوایی برات بخونم
که جونگ کوک اومد اینجا چه خبره؟!
جونگ کوک:جیسو انجامش نده
جیسو:داره رنج میکشه نمیبینی
جونگ کوک:وی یینگ بنیانگذار خانواده ماست اون زنده کرده اون فقط یک ارباب تازه میخواد
جیسو:منظورت اینکه من؟! #اسکندر #آیسان_رومخ
آیون
به سمت کوهستان ماه راه افتادیم با اینکه همیشه خودم تنهایی تمرین شکار میکردم(نکته زامبی گیریی که جیسو میگه به زبون خودش اونجا شکار نام داره.چه غلطا که آدم نمیشنوه) اما نگران جیسو بودم اون مال این دنیا نیست براچی استاد با خودش آورده نمیفهمم
جیسو:اااا چرا اینجارو ممنوعه اعلام کردین الآن دارین بازش میکنین
استاد:اینجا محل زندگی زامبی هاست
جیسو:جانم بله خدایا معلوم نیست یعنی از کجا کی قرار مورد حمله قرار بگیرم
سویون:من مواظبتم.
حرصم گرفته بود نمیدونم چرا یا برای چی
جیسو:مرسی سویونی یه هم اتاقی دارم اندازه چس مثقال بهم اهمیت نمیده! این بوفالو همش ساکته
برگشتم سمتش عصبی نگاهش کردم
جیسو:خاک عالم شنید گوش که نیس رادار گریز از مرکزه
سویون:تو خیلی بانمکی جیسو آدم باهات همیشه شاده
جیسو لبخند نمکی به سویون زد سویون برعکس برادراش آروم بود و خجالتی ولی همیشه یه حرفی برایی گفتن داشت برعکس من منوتهیونگ بیشتر اوقات سکوت میکردیم دست خودمون نبود ما به قوانین خانوادگیمو احترام میذاشتیم و اونهارو محترم میشمردیم یکیش این بود که زیاد حرف زدن نشانه بی عقلی است پس کم اما سنجیده سخن بگوییم
من:دور و برتون نگاه کنین جایی صحبت هایی الکی واضافه نیست
جیسو هیچی نگفت و آروم به دور برش نگاه میکرد به سمتم اومد بهم چسبید
جیسو:میگم آیون میشه کنارت باشم
من:هواسم بهت هست نگران نباش
دستاش رو بین دستام حسش کردم
جیسو:اینطوری بهتر هواست بهم هس
یکم.لبم به سمت خنده رفت که زود جمعش کردم نباید زیاد بهش بخندم
جیسو:چرا؟!
من:چی چرا؟!
جیسو:جلویی خنده ای که میاد میگیری
من:همینطوری بنظرم البلهانه اس
جیسو:پس منم یک ابلهم
من:من منظورم این نبود
جیسو دستمو ول کرد به سمت سویون رفت تازه فهمیدم چی گفتم اما دیگه دیر شده بود زیر لبش زمزمه میکرد
جیسو:یک کار ابلهانه! خاک به سرت بشه خشک بی روحت کنن اگه کار من ابلهانه اس توام ته هرچی مجسمه ای
سویون:خوبی جیسو
جیسو:خوبم خو...
که صدایی جیغ سویون بلند شد
سویون:جیسووو نه
برگشتم سمتش جیسو تویی دستایی یک زامبی بود
من:من حلش میکنم استاد
استاد:همتون بیاین پشتم
به دنبالش میدویدم صدایی کمک هایی جیسو تویی گوشم می پیچید پیداش کردم اینکه فرمانده ارواح هاست
جیسو میلرزید فرمانده ارواح بهش خیره بود جیسو انگار چیزی تویی چشماش دیده باشه
جیسو:میخوایی برات بخونم
که جونگ کوک اومد اینجا چه خبره؟!
جونگ کوک:جیسو انجامش نده
جیسو:داره رنج میکشه نمیبینی
جونگ کوک:وی یینگ بنیانگذار خانواده ماست اون زنده کرده اون فقط یک ارباب تازه میخواد
جیسو:منظورت اینکه من؟! #اسکندر #آیسان_رومخ
۹.۶k
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.