در تلاقی موج های خونین ساحل همانجا که دیگر صدا به صدا نمی
در تلاقی موج های خونین ساحل همانجا که دیگر صدا به صدا نمیرسید. در رصد آسمان سرخ بی ستاره، همانجا که آنقدر مدهوش شده بودیم که صدایی را نمیشنیدیم، در نگاه های گره خورده سربازان وقتی از جنگ برگشته بودند با قلب هایی که هر کدام ساکنانی داشتند. در نوایی که درون گوش هایمان واژه زندگی را زمزمه میکرد، در نزدیکی جسد های بیجان کشته شدگانی که دریای خون را به جان خریده بودند تا از میان خرابی ها جوانه بزندجانی تازه، در بدرقه غم های سنگینی که روی لبخند ها آوار شده بودند؛ شب به پایان رسید و صبح طلوع کرد. شب زده هایی بودیم که با زخم های عمیق به صبح رسیدیم. صبح شد، واژه غیرقابل لمس را لمس کردیم. لبخند هایی که از بخیه های خشک شده حرف ها شکوفه زدند. چشم هایی که بار دیگر خندیدند. بار دیگر متولد شدیم اینبار از رحم تاریک شب.
.محی.
"خواهیم خندید.
.محی.
"خواهیم خندید.
۲۵.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۱