فیک بخاطر تو پارت ۳۳
فیک بخاطر تو پارت ۳۳
از زبان ات
تو راه رفتن به بیمارستان که بودیم با صدایی که از چاه می اومد گفتم: تهیونگ من واقعا حالم خوبه برگردیم من نمی خوام برم دکتر
تهیونگ: یکم دیگه صبر کن الان میرسیم تو باید بری دکتر من تحمل و طاقت اینو ندارم که تو رو تو این وضعیت ببینم حداقل اگه نگران خودت نیستی نگران حال من باش که دیوونه ی توعه اگه حتی یه سنگ به پاتم بخوره میزنه به سرم دیوونه میشم حالا بزارم تو جلوی چشمام این حال رو داشته باشی؟
اصلأ حوصله ی غرغر زدناش رو نداشتم بخاطر همین سکوت کردم وگرنه خوب میدونستم باهاش چیکار کنم
رسیدیم دم در بیمارستان تو ماشینش رو پارک کرد و خاموشش کرد اصلا نمی خواستم از جام بلند شم خدمو زدم به فلجی که نبرتم و گفتم: من نمی تونم راه برم بدنم جون نداره
تهیونگ خیلی ریلکس گفت: مهم نیست خودم کولت میکنم می برمت
ات: ولی کمرت درد میگیره ها اون وقت تقصیر من می اندازی
تهیونگ: تو برای من سنگینی نداری کوچولو درضمن ویلچر هست برانکارد هم هست دیگه بهانت چیه؟
ات: هی گفتم دیگه بهم نگو کوچولو بعدشم اگه ویلچر و برانکارد نداشتم چی؟
تهیونگ بی توجه به حرفم اومد در ماشین سمت منو باز کردم و براید استایلمو بغل کرد و بردم
ات: تهیونگ منو بزار پایین خودم میام زشته همین الان بزارم پایین
تهیونگ: تقصیر خودته می خواستی از اول زود تصمیم بگیری
اییییی خدا این چرا همیشه انقدر ریلکس و خونسرده؟ چشمامو بستم که مثلا بیهوشم چیزی نمی فهمم و خوابم😁
نشستیم روی صندلی های انتظار بیمارستان صدای بچه هایی که جیغ می زدنو از تو سالن تزریقات می شنیدم هزار بار قلبم اومد تو دهنم داشتم سکته می زدم آخه بدجوری فوبیای تریپانوفوبیا دارم اگه ببینمشم از ترس بیهوش میشم ولی به حال اینکه بخوان بهم آمپول یا سِرُم بزنن (دقیقاً فوبیای من 👻💉)
ات: تهیونگ ما باید خیلی تو انتظار بمونیما بیا بریم اصن ببین من حالم خوبه خوبه هیچیم نیست (تظاهر کردن و اینکه تهیونگ خنگه و نمی دونه ات داره نقش بازی میکنه 🦽)
از زبان ات
تو راه رفتن به بیمارستان که بودیم با صدایی که از چاه می اومد گفتم: تهیونگ من واقعا حالم خوبه برگردیم من نمی خوام برم دکتر
تهیونگ: یکم دیگه صبر کن الان میرسیم تو باید بری دکتر من تحمل و طاقت اینو ندارم که تو رو تو این وضعیت ببینم حداقل اگه نگران خودت نیستی نگران حال من باش که دیوونه ی توعه اگه حتی یه سنگ به پاتم بخوره میزنه به سرم دیوونه میشم حالا بزارم تو جلوی چشمام این حال رو داشته باشی؟
اصلأ حوصله ی غرغر زدناش رو نداشتم بخاطر همین سکوت کردم وگرنه خوب میدونستم باهاش چیکار کنم
رسیدیم دم در بیمارستان تو ماشینش رو پارک کرد و خاموشش کرد اصلا نمی خواستم از جام بلند شم خدمو زدم به فلجی که نبرتم و گفتم: من نمی تونم راه برم بدنم جون نداره
تهیونگ خیلی ریلکس گفت: مهم نیست خودم کولت میکنم می برمت
ات: ولی کمرت درد میگیره ها اون وقت تقصیر من می اندازی
تهیونگ: تو برای من سنگینی نداری کوچولو درضمن ویلچر هست برانکارد هم هست دیگه بهانت چیه؟
ات: هی گفتم دیگه بهم نگو کوچولو بعدشم اگه ویلچر و برانکارد نداشتم چی؟
تهیونگ بی توجه به حرفم اومد در ماشین سمت منو باز کردم و براید استایلمو بغل کرد و بردم
ات: تهیونگ منو بزار پایین خودم میام زشته همین الان بزارم پایین
تهیونگ: تقصیر خودته می خواستی از اول زود تصمیم بگیری
اییییی خدا این چرا همیشه انقدر ریلکس و خونسرده؟ چشمامو بستم که مثلا بیهوشم چیزی نمی فهمم و خوابم😁
نشستیم روی صندلی های انتظار بیمارستان صدای بچه هایی که جیغ می زدنو از تو سالن تزریقات می شنیدم هزار بار قلبم اومد تو دهنم داشتم سکته می زدم آخه بدجوری فوبیای تریپانوفوبیا دارم اگه ببینمشم از ترس بیهوش میشم ولی به حال اینکه بخوان بهم آمپول یا سِرُم بزنن (دقیقاً فوبیای من 👻💉)
ات: تهیونگ ما باید خیلی تو انتظار بمونیما بیا بریم اصن ببین من حالم خوبه خوبه هیچیم نیست (تظاهر کردن و اینکه تهیونگ خنگه و نمی دونه ات داره نقش بازی میکنه 🦽)
۲۷.۳k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.