فیک بخاطر تو پارت ۳۱
فیک بخاطر تو پارت ۳۱
از زبان ات
صبح های هر روز مثل همیشه میگذشت ولی اینبار که از خواب بیدار شدم انگار بدنم از شدت سرما منجمد شده بود خیلی سردم بود و خوابم می اومد دلم می خواست زیر لحاف گرمم بمونم و اصلا بیرون نیام ولی مجبور برم ازش بگذرم
بعد از اینکه همه ی کارامو کردم آخرسر یه لباس خیلی گرم پوشیدم چون خیلی سردم بود داشتم به خودم می لرزیدم
از عمارت زدم بیرون تا خواستم سوار ماشین شخصیم بشم تا راننده منو برسونه شرکت صدای بوق های پشت سر هم یه ماشین از پشت سرم می اومد
برگشتم دیدم تهیونگه وای خدا این اینجا چیکار میکنه؟
ات: برای وی اومدی اینجا؟
تهیونگ: بیا سوار ماشین من شو از امروز خودم می خوام ببرمت و برسونمت
ات: چی داری برای خودت میگی می دونی اگه بابام بفهمه تک تک موهای سرمو میکنه؟
تهیونگ: ولی من نمی زارم همچین اتفاقی بیوفته خودم حلش می کنم با بابات حرف می زنم
ات: تهیونگ نمیشه من خودم با رانندم میام
تهیونگ از ماشینش اومد پایین سمتم و دستمو گرفت و برد سوار ماشینش کرد
این حرف حساب حالیش نمیشه ها بهش میگم بابام اگه منو ببینه میکشتم اون وقت این آقا با خیال راحت اومدن دم در خونمون تا سوارم کنه ببرتم
خودشم سوار ماشین شد و حرکت کردیم
تو بین راه همش اخمام تو هم بود و بهش محل نمی دادم و رومو اون طرف کرده بودم سمت پنجره تا نبینمش ولی هر از چند گاهی نگاهم به طرز رانندگیش مخصوصاً وقتایی که فرمون ماشینو با یه دست می چرخوند و هدایت می کرد می رفت این رانندگیشم یه دنیایی عه برای خودش
تهیونگ: برف اومده که همچین لباسی رو پوشیدی؟ یه وقت تب نکنی انقدر لباس پوشیدی (با یه لبخند ریز که گوشه ی لبش بود بهم گفت و به نگاه کوتاه مدتی از سر تا پام بهم کرد)
ات: تو نگران نباش بخاطر خوش تیپی پوشیدمش 😐
تهیونگ: تو خودت انقدر خوشگل هستی که هر چی بپوشی و با هر ظاهری هم باشی بازم برای من خوشگل ترینی خانوم کوچولو
ات: چرا به من میگی خانوم کوچولو؟
تهیونگ: پس چی بهت بگم خانوم کوچولو بهت میاد دیگه
ات: اولن که من کوچولو نیستم تو خودت کوچولویی (یه خنده ی کوچیکی زد که باعث شد اعصابم اول صبحی بریزه به هم) دومن صدام بزن عشقم نفسم خانومم عزیزم پرنسس من فرشته ی من هر چی بجز این
تهیونگ: پس از این به بعد صدات می زنم معشوقه ی کوچولو
دیگه داشتم جوش میاوردم آمپرم می چسبید به سقف که گفتم: یاااااا تهیونگ بهت گفتم صدام نزدن کوچولو
تهیونگ: باشه عشقم نفسم خانومم عزیزم پرنسس من فرشته ی من راضی شدی؟
رومو کردم اون طرف و دست به سینه اون تکیه دادم به صندلی و جوابشو ندادم
از زبان ات
صبح های هر روز مثل همیشه میگذشت ولی اینبار که از خواب بیدار شدم انگار بدنم از شدت سرما منجمد شده بود خیلی سردم بود و خوابم می اومد دلم می خواست زیر لحاف گرمم بمونم و اصلا بیرون نیام ولی مجبور برم ازش بگذرم
بعد از اینکه همه ی کارامو کردم آخرسر یه لباس خیلی گرم پوشیدم چون خیلی سردم بود داشتم به خودم می لرزیدم
از عمارت زدم بیرون تا خواستم سوار ماشین شخصیم بشم تا راننده منو برسونه شرکت صدای بوق های پشت سر هم یه ماشین از پشت سرم می اومد
برگشتم دیدم تهیونگه وای خدا این اینجا چیکار میکنه؟
ات: برای وی اومدی اینجا؟
تهیونگ: بیا سوار ماشین من شو از امروز خودم می خوام ببرمت و برسونمت
ات: چی داری برای خودت میگی می دونی اگه بابام بفهمه تک تک موهای سرمو میکنه؟
تهیونگ: ولی من نمی زارم همچین اتفاقی بیوفته خودم حلش می کنم با بابات حرف می زنم
ات: تهیونگ نمیشه من خودم با رانندم میام
تهیونگ از ماشینش اومد پایین سمتم و دستمو گرفت و برد سوار ماشینش کرد
این حرف حساب حالیش نمیشه ها بهش میگم بابام اگه منو ببینه میکشتم اون وقت این آقا با خیال راحت اومدن دم در خونمون تا سوارم کنه ببرتم
خودشم سوار ماشین شد و حرکت کردیم
تو بین راه همش اخمام تو هم بود و بهش محل نمی دادم و رومو اون طرف کرده بودم سمت پنجره تا نبینمش ولی هر از چند گاهی نگاهم به طرز رانندگیش مخصوصاً وقتایی که فرمون ماشینو با یه دست می چرخوند و هدایت می کرد می رفت این رانندگیشم یه دنیایی عه برای خودش
تهیونگ: برف اومده که همچین لباسی رو پوشیدی؟ یه وقت تب نکنی انقدر لباس پوشیدی (با یه لبخند ریز که گوشه ی لبش بود بهم گفت و به نگاه کوتاه مدتی از سر تا پام بهم کرد)
ات: تو نگران نباش بخاطر خوش تیپی پوشیدمش 😐
تهیونگ: تو خودت انقدر خوشگل هستی که هر چی بپوشی و با هر ظاهری هم باشی بازم برای من خوشگل ترینی خانوم کوچولو
ات: چرا به من میگی خانوم کوچولو؟
تهیونگ: پس چی بهت بگم خانوم کوچولو بهت میاد دیگه
ات: اولن که من کوچولو نیستم تو خودت کوچولویی (یه خنده ی کوچیکی زد که باعث شد اعصابم اول صبحی بریزه به هم) دومن صدام بزن عشقم نفسم خانومم عزیزم پرنسس من فرشته ی من هر چی بجز این
تهیونگ: پس از این به بعد صدات می زنم معشوقه ی کوچولو
دیگه داشتم جوش میاوردم آمپرم می چسبید به سقف که گفتم: یاااااا تهیونگ بهت گفتم صدام نزدن کوچولو
تهیونگ: باشه عشقم نفسم خانومم عزیزم پرنسس من فرشته ی من راضی شدی؟
رومو کردم اون طرف و دست به سینه اون تکیه دادم به صندلی و جوابشو ندادم
۲۲.۶k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.