🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 181
#paniz
به هیزم هایی که تو شومینه میسوختن چشم دوخته بودم و سوختنشون رو تماشا میکردم
دقیقا زندگی هم اینجوری بود چه بخای چه نخای میسوزی ولی تو باید کنار بیایی
لیوان ماگ رو جلوم گرفت ازش گرفتم
تشکری کردم که کنارم نشست
دستش رو دور شونه هام حلقه کرد و سرم گذاشتم رو سینش جرقه ای از دمنوشی که برام درست کرده بود خوردم
رضا:به چی فک میکردی
پانیذ:هیچی به خودمون و اینده ای که در انتظارمونه فک میکردم
بوسه ای به سرم زد
رضا:چقد فک میکنم قربونت برم من
شونه ای بالا انداختم و دمنوشم خوردم وقتی تمومش کردم گذاشتمش رو میز و باز رفتم تو بغلش
سوالی به نیم رخش نگا کرد
پانیذ:منو چقد دوس داری؟
چپکی نگام کرد و خیره بهم شد
و با چشمای قشنگش نگام کرد
رضا:بزار اینجوری بهت بگم از بین اون همه ستاره های قشنگ و جورواجور یه ستاره ی قشنگ انتخاب کردم وقتی انتخاب کردم دیگه ماه به اون قشنگی رو یادم رفت و وابسته ی اون ستاره کوچولوعه شدم
بینیش مالوند به بینیم
رضا:دختر تو هوش از سرم بردی کجای کاری
خنده ای کردم و سرم بردم گودی گردنش و نفس های عمیقی میکشیدم و عطر تنش رو به ریه هام هدایت میکردم
پانیذ:خیلی عاشقتم
رضا:دختر من لوس شده اره
پانیذ:معلومه با داشتن بابا ی جذاب و خوشتیپش لوس میشه
قهقهه ای سر داد که لبخندی زدم
که چونم گرفت
رضا:من قربون دخترم خودم برم
طی یه ثانیه ای لبام گذاشتم رو لبای بالاش و بوسیدمش
وقتی نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم
پانیذ:منو بیشتر از پری دوس داشته باشی من میدونم با تو
بوسه ای به لبم پایینم زد
رضا:من دیگه دختر یکی یدونه ی خودمو دارم
پانیذ:بریم ماکارانی درست کنیم
رضا:بریم
.........................................
با نوازش دستاش خابم میبرد که لب زد
رضا:خابت میاد
پانیذ:اوم خیلی
سرش گذاشت رو سرم که به ثانیه هم نکشید خابم برد
#leoreza
با نالی های ریز پانیذ بیدار شدم بلند شدم کنارش نشستم دستش رو تو دستم گرفتم
رضا:چیزی شده پانیذ
پانید:زیر شکمم خیلی درد میکنه برام یه لیوان اب میاری
سری تکون دادم یکی اب خورد و گذاشت رو میز
بلند شدم یکی از مانتو های بلند ضخیم بافتی مشکی رو برداشتم و تنش کردم
رضا:پاشو بریم دکتر اینجوری اذیت میشی
بوت های مشکیش رو پاش کردم و بر خودمم پوشیدم
بلندش کردم و با هم پله ها رو پشت سر گذاشتیم
در ماشین رو باز کردم که جیغی کشید و پیرهنم چنگ زد
پانیذ:کیسه ابم پاره شد ابم داره میاد عاییی
نشوندمش رو صندلی شاگرد و خودم نشستم ماشین رو روشن کردم و وارد جاده ی اصلی شدیم
دستش رو گرفتم که چنگی به دستم زد
رضا:نفسای عمیق بکش الان میرسیم...
پارت 181
#paniz
به هیزم هایی که تو شومینه میسوختن چشم دوخته بودم و سوختنشون رو تماشا میکردم
دقیقا زندگی هم اینجوری بود چه بخای چه نخای میسوزی ولی تو باید کنار بیایی
لیوان ماگ رو جلوم گرفت ازش گرفتم
تشکری کردم که کنارم نشست
دستش رو دور شونه هام حلقه کرد و سرم گذاشتم رو سینش جرقه ای از دمنوشی که برام درست کرده بود خوردم
رضا:به چی فک میکردی
پانیذ:هیچی به خودمون و اینده ای که در انتظارمونه فک میکردم
بوسه ای به سرم زد
رضا:چقد فک میکنم قربونت برم من
شونه ای بالا انداختم و دمنوشم خوردم وقتی تمومش کردم گذاشتمش رو میز و باز رفتم تو بغلش
سوالی به نیم رخش نگا کرد
پانیذ:منو چقد دوس داری؟
چپکی نگام کرد و خیره بهم شد
و با چشمای قشنگش نگام کرد
رضا:بزار اینجوری بهت بگم از بین اون همه ستاره های قشنگ و جورواجور یه ستاره ی قشنگ انتخاب کردم وقتی انتخاب کردم دیگه ماه به اون قشنگی رو یادم رفت و وابسته ی اون ستاره کوچولوعه شدم
بینیش مالوند به بینیم
رضا:دختر تو هوش از سرم بردی کجای کاری
خنده ای کردم و سرم بردم گودی گردنش و نفس های عمیقی میکشیدم و عطر تنش رو به ریه هام هدایت میکردم
پانیذ:خیلی عاشقتم
رضا:دختر من لوس شده اره
پانیذ:معلومه با داشتن بابا ی جذاب و خوشتیپش لوس میشه
قهقهه ای سر داد که لبخندی زدم
که چونم گرفت
رضا:من قربون دخترم خودم برم
طی یه ثانیه ای لبام گذاشتم رو لبای بالاش و بوسیدمش
وقتی نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم
پانیذ:منو بیشتر از پری دوس داشته باشی من میدونم با تو
بوسه ای به لبم پایینم زد
رضا:من دیگه دختر یکی یدونه ی خودمو دارم
پانیذ:بریم ماکارانی درست کنیم
رضا:بریم
.........................................
با نوازش دستاش خابم میبرد که لب زد
رضا:خابت میاد
پانیذ:اوم خیلی
سرش گذاشت رو سرم که به ثانیه هم نکشید خابم برد
#leoreza
با نالی های ریز پانیذ بیدار شدم بلند شدم کنارش نشستم دستش رو تو دستم گرفتم
رضا:چیزی شده پانیذ
پانید:زیر شکمم خیلی درد میکنه برام یه لیوان اب میاری
سری تکون دادم یکی اب خورد و گذاشت رو میز
بلند شدم یکی از مانتو های بلند ضخیم بافتی مشکی رو برداشتم و تنش کردم
رضا:پاشو بریم دکتر اینجوری اذیت میشی
بوت های مشکیش رو پاش کردم و بر خودمم پوشیدم
بلندش کردم و با هم پله ها رو پشت سر گذاشتیم
در ماشین رو باز کردم که جیغی کشید و پیرهنم چنگ زد
پانیذ:کیسه ابم پاره شد ابم داره میاد عاییی
نشوندمش رو صندلی شاگرد و خودم نشستم ماشین رو روشن کردم و وارد جاده ی اصلی شدیم
دستش رو گرفتم که چنگی به دستم زد
رضا:نفسای عمیق بکش الان میرسیم...
۹.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.