🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 180
#paniz
اخمی کرده بود
رضا:چرا اینجوری میکنط من اورده بودمت پیششون بعد داری گریه میکنی تو اشکاتو پاک کن ببینم
پانیذ:نه خداییی وقتی مردیم بهشون بگو پیش هم خاک مون کنن
خنده ای کرد
رضا:دیونه ما باید الان به فکر بچهامون باشیم نه این چیزا
پانیذ:اگه بشه چی
من و به خودش چسبوند
رضا:چقد فک میکنی تو دختر هیچی نمیشه عزیزم
چشام بست که صدای ضربان قلبش با صدای قطرات بارون که به شیشه ی ماشین
میخورد ترکیب خاصی ایجاد میشد مخصوصا بوی تنش که دیونه ان کرده بود
چند دقیقه ای همینجوری تو بغلش بودم
رضا:جات راحته ها
پانیذ:اوم خیلی
رضا:بریم خونه بغل میدم
پانید:نه خونه نه
رضا:بریم کجا
پانید:دلم گرفت انقدر خونه موندم بریم کلبه
رضا:میریم ولی
سرم از سینش جدا کردم و بهش خیره شدم
پانید:ولی
رضا:رایان تحویل عایشه بدیم
اخمی کردم و مشتم کوبیدم به بازوش
پانیذ:مگه پسر من بسته اس که تحویلش بدیم
رضا:نچ
پانید:خب تموم شد شب میریم کلبه خب
رضا:چشم قربان امر دیگه ای نیس
پانیذ:خیر
بر یه لحظه حواسم نبود که گاز محکمی از لپم گرفت با جیغ لب زدم
پانیذ:عاییی چیکار میکنییی لپممم کنده شد
ولم کرد رایان با دیدن ما خندش گرفته بود
رضا:دیدی پسرمم راضی بود خانومم (خنده )
ماشین رو راه انداخت که اینه ی ماشین رو دادم پایین
لپم قرمز شده بود
پانیذ:ببین قرمز شده
قهقهه و خنده ی رضا و رایان پیچید تو کابین ماشین که دلخور نگاشون کردم
که دستم گرف
رضا:قهر نکن ببینم
...............
رضا:ببین یه مدت نبودیم چقد اینجا قشنگ شده
پانیذ:اره درخت هلو رو نگا کن چقد خوب رسیده
از پشت بغلم کرد و کنار گوشم لب زد
رضا:ولی هلوی من الان تو بغلم
کیلو کیلو تو دلم قند اب شد
پانید:نفصم
رضا:جونم عشقم
پانیذ:من عاشقتمممم
رضا:من بیشتررر
پانیذ:اوییی رضا دیدی رایان وقتی داشت قبر و میبوسید
رضا:اره اون لحظه احساس کردم که مامانم پیشه داره با نوه اش بازی میکنه اصن یه حس دوس داشتی بود
چرخیدم سمتش و دستام دور گردنش حلقه کردم
پانیذ:پس بیشتر وقتا بریم بهشون سر بزنیم
رضا:چشمم حالا بریم تو
سری تکون دادم و با هم رفتیم تو......
خب خب چخبر خوبه تا اینجا
پارت 180
#paniz
اخمی کرده بود
رضا:چرا اینجوری میکنط من اورده بودمت پیششون بعد داری گریه میکنی تو اشکاتو پاک کن ببینم
پانیذ:نه خداییی وقتی مردیم بهشون بگو پیش هم خاک مون کنن
خنده ای کرد
رضا:دیونه ما باید الان به فکر بچهامون باشیم نه این چیزا
پانیذ:اگه بشه چی
من و به خودش چسبوند
رضا:چقد فک میکنی تو دختر هیچی نمیشه عزیزم
چشام بست که صدای ضربان قلبش با صدای قطرات بارون که به شیشه ی ماشین
میخورد ترکیب خاصی ایجاد میشد مخصوصا بوی تنش که دیونه ان کرده بود
چند دقیقه ای همینجوری تو بغلش بودم
رضا:جات راحته ها
پانیذ:اوم خیلی
رضا:بریم خونه بغل میدم
پانید:نه خونه نه
رضا:بریم کجا
پانید:دلم گرفت انقدر خونه موندم بریم کلبه
رضا:میریم ولی
سرم از سینش جدا کردم و بهش خیره شدم
پانید:ولی
رضا:رایان تحویل عایشه بدیم
اخمی کردم و مشتم کوبیدم به بازوش
پانیذ:مگه پسر من بسته اس که تحویلش بدیم
رضا:نچ
پانید:خب تموم شد شب میریم کلبه خب
رضا:چشم قربان امر دیگه ای نیس
پانیذ:خیر
بر یه لحظه حواسم نبود که گاز محکمی از لپم گرفت با جیغ لب زدم
پانیذ:عاییی چیکار میکنییی لپممم کنده شد
ولم کرد رایان با دیدن ما خندش گرفته بود
رضا:دیدی پسرمم راضی بود خانومم (خنده )
ماشین رو راه انداخت که اینه ی ماشین رو دادم پایین
لپم قرمز شده بود
پانیذ:ببین قرمز شده
قهقهه و خنده ی رضا و رایان پیچید تو کابین ماشین که دلخور نگاشون کردم
که دستم گرف
رضا:قهر نکن ببینم
...............
رضا:ببین یه مدت نبودیم چقد اینجا قشنگ شده
پانیذ:اره درخت هلو رو نگا کن چقد خوب رسیده
از پشت بغلم کرد و کنار گوشم لب زد
رضا:ولی هلوی من الان تو بغلم
کیلو کیلو تو دلم قند اب شد
پانید:نفصم
رضا:جونم عشقم
پانیذ:من عاشقتمممم
رضا:من بیشتررر
پانیذ:اوییی رضا دیدی رایان وقتی داشت قبر و میبوسید
رضا:اره اون لحظه احساس کردم که مامانم پیشه داره با نوه اش بازی میکنه اصن یه حس دوس داشتی بود
چرخیدم سمتش و دستام دور گردنش حلقه کردم
پانیذ:پس بیشتر وقتا بریم بهشون سر بزنیم
رضا:چشمم حالا بریم تو
سری تکون دادم و با هم رفتیم تو......
خب خب چخبر خوبه تا اینجا
۸.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.