زندگی رویایی پارت

زندگی رویایی☆♡ پارت ۸
ته: باید غذا درست کنیا
ات: باشه تهیونگ من دیگه باید برم کمپانی
ته: حالا یه امروزو....(پرید تو حرفش)
ات: حرفشم نزن الانم برم پدرمو در میارن
رفتم تو اتاق پرو و یه لباس خوشگل اوردمو رفتم پیش ته(اسلاید۲)
ته: به به بانو جذابببب
ات: ای ای لاسوووو من دیگه میرم
سرمو بوس کرد و رفتم و یکی از ماشین تهیونگو از پارکینگ(اسلاید ۳) در اوردم و رفتم و یه ماسکم پوشیدم که کسی نشناسم همین جوری که داشتم میرفتم احساس کردم یه نفر دنبالمه میخواستم بپیچم که یهو خوردم بهش که باعث شذ بیاد پایین و خداراشکر چیزیشم نشد
....: عیبی ندار... خانم لی ات؟
ات: بله شما؟
..: من جانگ سونم شما منو نمیشناسید ولی من شما رو میشناسم و بعدش رفت یا خدا چیزی زده اخه مرتیکه ایش وایسا نکنه هیترههههههه واییی که سوار ماشین شدم و رسیدم به کمپانی بچه ها رو دیدم و رفتم سمتشون که یونا دیدم و جیغ زد
یوتا: واییی اتتتتتت که باعث شد همه نگاهمون کنن و منیجر بد اخلاق گروهمون اومد
&: به به ات خانم میخواستی هی نمیومدی فک کردی میتونی بدون خبر همینجوری بری و نیای الان همتونو تنبیه میکنم میرین ۱٠ تا اسکات بعد ۲٠ تا دراز نشست و۲٠ تا شنا میزنین ودوباره هی تکرار تازه رژیم سختیم بهتون میدم
ات: ولی اقا جانگ...
&: حرف نباشه سریع
بعد از ۵ ساعت تمرین بهمون استراحت داد که هواِلا(یکی از اعضا گروه) اومد سمتمو گفت
هواِلا: واییی تف بهت به خاطرت نگا چقد ورزش کردیم فک کنم ۱۰ کیلو کم کردم
که یهو تهیونگ زنگ زد
هواِلا: جانم این کیه "عشقم🌸"
ات: جان من جواب ندیا بده خودم جواب بدم
هواِلا: عاااا این همه عذابمون دادی بعد الان بری خوشگذرونی و حرف بزنی بچه ها جلو دهنشو بگیرین
ته: الو عزیرم میگم......
که صداشو قطع کرد و گفت
هواِلا: وای تو دوباره باهاش قرار میذاری؟ با این کاری که باهات کرد؟
و سر تکون دادم چون دهنم بسته بود
هواِلا: هه دارم برا تا فردا صبحم اینجایم پس ببین چی کار میکنم
ته: الووووو
هوالا: بلهههه(صداشو مردونه کرد)
ته: چی؟ شما؟
هوالا: تو زنگ زدی به بیبی من بعد تو میگی شما
واییی چی میگه این وای کمک الان منو میکشه هیچیم که نمیتونم بگم که هوالا اشاره داد دهنمو باز کنه
ات: واییی(داد) م..
و دوباره اشاره داد دهنمو بگیره
هوالا: اومدم بیب
و تلفونو قطع کرد و دهنمم باز کردن
تو چه گوهی خوردی هوالااا
هوالا: تو گوه خوردی ما رو این همه زجر دادی و تازه باهاشم قرار میذاری
ات:به خاطر بابام بود(کلشو تعریف کرد)
که همون لحظه زنگ کمپانی خورد که دیدم تهیونگه و دیدم یه پسری اومد تو و اون همون پسره اشغال جانگ سونه این دیگه چه بدبختیه
شرایط: ۵ لایک و ۵ کامنت
دیدگاه ها (۰)

زندگی رویایی♡☆ پارت ۹ته: عزیزم دسته کی بود گوشیت؟ مثله بچه ک...

زندگی رویایی♡☆ قسمت ۱٠دستشو مشت کرد و زد به ته..... چی شد ا...

ته: گفتم این دره گوهو باز کن(داد_عصبی) ات: چاگیا اروم باش در...

زندگی رویایی ☆ پارت ۶دیدم که یوریو بغل کرده سویشترت ته ر...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی...

پارت ۱:)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط