قلب بنفش(پارت 13)
امیر:شروع کردم به تلمبه زدن که ی پسره من اومد داخل
ارسلان:یه مشت خوابوندمش
نیکا: زود پاشدم و پتو رو دور خودم پیچیدم
ارسلان:خوبی نیکا
نیکا:😖
رضا:چیشده،امیر چته
امیر:این پسره من رو زد
رضا:ارسلان چرا زدیش این رو
ارسلان:برید بیرون
رضا:خب بگو
ارسلان:بریم بت بگمممم
رضا:رفتیم بیرون ,،چیشده؟
ارسلان:این پسره امیره کی نیکا رو برده داخل اتاق و ...
رضا:بیشرف حتما مست کرده بود عسل بش گفت مست نکن
ارسلان:تو برو به پارتیت برس من نیکا رو میبرم خونه و برمیگردم
نیکا:اومدم بیرون و با ارسلان رفتیم
ارسلان:شنبه نیا سر کار (نیکا تنهایی زندگی میکرد و پدر و مادرش طلاق گرفتن و مامانش تو ترکیه و باباش هم کانادا)
نیکا:مرسی
ارسلان:نیکا رفت داخل و رفتم پارتی نزدیکا ساعت 9 بود
دیانا:کجا بودی
ارسلان:بعد بت میگم
دیانا:بریم بچه ها منتظرن
ارسلان:تو این شلوغی پیامک از هستی اومد که درخواست طلاق داده اون لحظه بهترین لحظه زندگیم بود یعنی قراره از هستی جدا شمممممم ،رفتم و دو سه پیک مست کردم
(اگه از این پارت خوشت اومد دوتا کامنت بزار)
اینقدر محو خوندن رمان نشی لایک یادت بره هاااا
⛅💕🫀✨🦋
ارسلان:یه مشت خوابوندمش
نیکا: زود پاشدم و پتو رو دور خودم پیچیدم
ارسلان:خوبی نیکا
نیکا:😖
رضا:چیشده،امیر چته
امیر:این پسره من رو زد
رضا:ارسلان چرا زدیش این رو
ارسلان:برید بیرون
رضا:خب بگو
ارسلان:بریم بت بگمممم
رضا:رفتیم بیرون ,،چیشده؟
ارسلان:این پسره امیره کی نیکا رو برده داخل اتاق و ...
رضا:بیشرف حتما مست کرده بود عسل بش گفت مست نکن
ارسلان:تو برو به پارتیت برس من نیکا رو میبرم خونه و برمیگردم
نیکا:اومدم بیرون و با ارسلان رفتیم
ارسلان:شنبه نیا سر کار (نیکا تنهایی زندگی میکرد و پدر و مادرش طلاق گرفتن و مامانش تو ترکیه و باباش هم کانادا)
نیکا:مرسی
ارسلان:نیکا رفت داخل و رفتم پارتی نزدیکا ساعت 9 بود
دیانا:کجا بودی
ارسلان:بعد بت میگم
دیانا:بریم بچه ها منتظرن
ارسلان:تو این شلوغی پیامک از هستی اومد که درخواست طلاق داده اون لحظه بهترین لحظه زندگیم بود یعنی قراره از هستی جدا شمممممم ،رفتم و دو سه پیک مست کردم
(اگه از این پارت خوشت اومد دوتا کامنت بزار)
اینقدر محو خوندن رمان نشی لایک یادت بره هاااا
⛅💕🫀✨🦋
۷.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.