part39
#part39
داریا کنار لیام نشست
داریا:پسرم چیکار میکنه هوم؟قهر کردی؟تازه بابایت آشتی کرده تو بهش اضافه شدی توهم حسودی کردی خب من تورم بوس میکنم
داریا گونه لیام رو محکم بوسید که لیام خنده ای کرد
داریا:قربونت برم من
همون موقع یه سگ سیاه بزرگ اومد و شروع کرد پارس کردن داریا لیام ترسیدن
داریا:کوک
کوک که صدا پارس شنیده بود فهمیده بود بم اومده تو خونه پس رفت تو پذیرایی و سوت زد
کوک:بم(داد)
بم تا صدا کوک رو شنید زبونشو بیرون داد و به طرفش رفت
کوک:بشین زود(اخم)
بم آروم شد و نشست
داریا:کوک دعواش نکن
صدا گریه لیام در اومد
داریا:چیزی نشده پسرم گریه نکن
کوک:دراز بکش همینجا
بم اطاعت کرد و کلا دراز کشید کوک به طرف داریا و لیام رفت و کنارشون نشست کوک دست کوچولو لیام رو گرفت و گفت
کوک:نترس پسرم بم پسرخوبیه کاریت نداره نگاش کن
کوک با دست بم رو نشون داد که لیام گریش خوابید لیام بلند شد تاتی تاتی و آروم طرف بم رفت کوک هواسش بود از پشت نیوفته لیام جلو بم نشست لیام دستشو جلو برد بم که تکون خورد ترسید و به کوک نگاه کرد کوک بلند شد و طرفش رفت
کوک:اینطوری نازش میکنی
لیام دستشو رو سر بم کشید خنده ذوقی کرد و دوباره به کوک نگاه کرد
داریا:ولی کوک این خیلی بزرگه
کوک:جذابیتش به همین بزرگ بودنشه
داریا:تازه خریدی؟
کوک:نه خیلی وقته دارمش
داریا:خیلی خوشگله
داریا بلند شد و سمتشون رفت دستی رو سر بم کشید بم بلند شد نشست گونه لیام لیس زد که لیام زد زیر خنده
کوک:بم گفتم اونجوری لیس نزن کسیو
لیام رو دست کوک زد که یعنی دعواش نکنه
کوک:باشه پسرم دعواش نمیکنم(خنده)
داریا نفس عمیقی کشید و انگار از یه چیزی ناراحته بلند شد رفت تو آشپزخونه تا خودشو سرگرم کنه و قهوه درست کنه وقتی داشت قاشق رو واسه قهوه درست کردن حرکت میداد دستی دور کمرش حلقه شد که دست کوک بود
کوک:چیزی شده عزیزم؟
داریا:فهمیدی؟
کوک:حتی پسرمونم فهمید چیشده داریام
داریا:چیزیم نیست
داریا کنار لیام نشست
داریا:پسرم چیکار میکنه هوم؟قهر کردی؟تازه بابایت آشتی کرده تو بهش اضافه شدی توهم حسودی کردی خب من تورم بوس میکنم
داریا گونه لیام رو محکم بوسید که لیام خنده ای کرد
داریا:قربونت برم من
همون موقع یه سگ سیاه بزرگ اومد و شروع کرد پارس کردن داریا لیام ترسیدن
داریا:کوک
کوک که صدا پارس شنیده بود فهمیده بود بم اومده تو خونه پس رفت تو پذیرایی و سوت زد
کوک:بم(داد)
بم تا صدا کوک رو شنید زبونشو بیرون داد و به طرفش رفت
کوک:بشین زود(اخم)
بم آروم شد و نشست
داریا:کوک دعواش نکن
صدا گریه لیام در اومد
داریا:چیزی نشده پسرم گریه نکن
کوک:دراز بکش همینجا
بم اطاعت کرد و کلا دراز کشید کوک به طرف داریا و لیام رفت و کنارشون نشست کوک دست کوچولو لیام رو گرفت و گفت
کوک:نترس پسرم بم پسرخوبیه کاریت نداره نگاش کن
کوک با دست بم رو نشون داد که لیام گریش خوابید لیام بلند شد تاتی تاتی و آروم طرف بم رفت کوک هواسش بود از پشت نیوفته لیام جلو بم نشست لیام دستشو جلو برد بم که تکون خورد ترسید و به کوک نگاه کرد کوک بلند شد و طرفش رفت
کوک:اینطوری نازش میکنی
لیام دستشو رو سر بم کشید خنده ذوقی کرد و دوباره به کوک نگاه کرد
داریا:ولی کوک این خیلی بزرگه
کوک:جذابیتش به همین بزرگ بودنشه
داریا:تازه خریدی؟
کوک:نه خیلی وقته دارمش
داریا:خیلی خوشگله
داریا بلند شد و سمتشون رفت دستی رو سر بم کشید بم بلند شد نشست گونه لیام لیس زد که لیام زد زیر خنده
کوک:بم گفتم اونجوری لیس نزن کسیو
لیام رو دست کوک زد که یعنی دعواش نکنه
کوک:باشه پسرم دعواش نمیکنم(خنده)
داریا نفس عمیقی کشید و انگار از یه چیزی ناراحته بلند شد رفت تو آشپزخونه تا خودشو سرگرم کنه و قهوه درست کنه وقتی داشت قاشق رو واسه قهوه درست کردن حرکت میداد دستی دور کمرش حلقه شد که دست کوک بود
کوک:چیزی شده عزیزم؟
داریا:فهمیدی؟
کوک:حتی پسرمونم فهمید چیشده داریام
داریا:چیزیم نیست
۱۹.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.