نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت ۲۶
از خواب بیدار شدم ...تو آینه ی روبه روی تخت نگاه کردم ...این چه وضعیه که من دارم ؟کلا یادم رفته بود که با این آقا ازدواج کردم .ارباب کیم به پشت رو تخت ولو بود و خواب بود انگار که چند روز بود که نخوابیده بود .دوباره رو تخت دراز کشیدم به سمت کیم نگاه کردم نقابش هنوز تو صورتش بود .پاشدم و لباسام رو پوشیدم و به بیرون رفتم که دل درد و بله .
با اعصاب خورد از دستشویی بیرون اومدن که با ارباب مواجه شدم که رو تخت نشسته بود و داشت بهم نگاه میکرد .*کی بیدار شدو لباساش رو پوشید *بهش سلام کردم و خواستم از کنارش رد بشم که منو تو بغلش کشید .با چشم های گرد شده بهش نگاه کردم که سرش رو گذاشت رو سینم و شروع به گریه کردن کرد .با تعجب بهش نگاه کردم ،چرا داره گریه میکنه با نگرانی ازش پرسیدم:
ا/ت:ارباب اتفاقی افتاده ؟
تهیونگ: میشه چند لحظه ی تو ی بغلم بمونی؟
ا/ت:اره ....ولی میشه بگی چی شده ؟
تهیونگ: فقط تو بغلم بمون
بعد از چند لحظه ارباب بالاخره آروم شد و ازم جدا شد .خواستم ازش سوال بپرسم ولی زود پاشد و از اتاق رفت بیرون .
ا/ت:دارم دیونه میشممممممم
از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین تا آب بنوشم که یهو جین بدو بدو اومد خونه :
جین:ا/ت ...ا/ت (داد)
ا/ت:ارباب اتفاقی افتاده ؟
جین:تهیونگ کجاست ؟
ا/ت :فکر کنم توی اتاق کارشون باشن نمیدونم !
جین:باشه
و به سمت اتاق کار ارباب رفت ...من به دنبالش رفتم تا ببینم چه اتفاقی افتاده .وقتی ارباب جین وارد اتاق شد درو بست و مکالمه شون شروع شد .که یهو وارد یه شوک بزرگ شدم....
"ویو تهیونگ "
وارد اتاق کارم شدم و به هیونگم زنگ زدم تا بیاد .جین که وارد اتاق شد متوجه دیونه شدنم شدددددد. به یا لبخند به اون نگاه کردم و داد زدم:
تهیونگ: تو چرا اینقدر شبیه اونی ....چرا ؟(داد)
جین:تهیونگ آروم باش خواهش میکنم ،تهیونگ!
تهیونگ: چرا من باید شبیه اون حرومزاده باشم و تو شبیه اون ......(داد)
جین:تهیونگ....(داد)آروم باش تو الان حالت خوب نیست .....
تهیونگ: من حالم خوب نیست چون من یه دیونممممم(داد)
تهیونگ: من یه دیونم چون چون دیگه پیش اون نیستم ....میفهمی (گریه همراه داد)
جین:داداشی تو الان خوب نیستی ...آروم باش(گریه)من درکت میکنم
تهیونگ: تو درک نمیکنی .....تو درک نمی کنی
جین:درسته من شبیه مادر هستم و تو شبیه پدر .ولی تو بیشترین حس و از طرف اون داری
تهیونگ: هع.....هع....(خنده)
جین:تهیونگ تو الان نرمال نیستی آروم باش
تهیونگ: به من دست نزن ....۱۴ سال ...۱۴ سال دردو تحمل کردم ....۱۴ سال سعی کردم اونو از ذهنم بیرون کنم ....اون ازدواج کرد بدون اینکه به ما فکر کنه ....هیونگ(گریه)
جین:آروم....
ادامه دارد
#پارت ۲۶
از خواب بیدار شدم ...تو آینه ی روبه روی تخت نگاه کردم ...این چه وضعیه که من دارم ؟کلا یادم رفته بود که با این آقا ازدواج کردم .ارباب کیم به پشت رو تخت ولو بود و خواب بود انگار که چند روز بود که نخوابیده بود .دوباره رو تخت دراز کشیدم به سمت کیم نگاه کردم نقابش هنوز تو صورتش بود .پاشدم و لباسام رو پوشیدم و به بیرون رفتم که دل درد و بله .
با اعصاب خورد از دستشویی بیرون اومدن که با ارباب مواجه شدم که رو تخت نشسته بود و داشت بهم نگاه میکرد .*کی بیدار شدو لباساش رو پوشید *بهش سلام کردم و خواستم از کنارش رد بشم که منو تو بغلش کشید .با چشم های گرد شده بهش نگاه کردم که سرش رو گذاشت رو سینم و شروع به گریه کردن کرد .با تعجب بهش نگاه کردم ،چرا داره گریه میکنه با نگرانی ازش پرسیدم:
ا/ت:ارباب اتفاقی افتاده ؟
تهیونگ: میشه چند لحظه ی تو ی بغلم بمونی؟
ا/ت:اره ....ولی میشه بگی چی شده ؟
تهیونگ: فقط تو بغلم بمون
بعد از چند لحظه ارباب بالاخره آروم شد و ازم جدا شد .خواستم ازش سوال بپرسم ولی زود پاشد و از اتاق رفت بیرون .
ا/ت:دارم دیونه میشممممممم
از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین تا آب بنوشم که یهو جین بدو بدو اومد خونه :
جین:ا/ت ...ا/ت (داد)
ا/ت:ارباب اتفاقی افتاده ؟
جین:تهیونگ کجاست ؟
ا/ت :فکر کنم توی اتاق کارشون باشن نمیدونم !
جین:باشه
و به سمت اتاق کار ارباب رفت ...من به دنبالش رفتم تا ببینم چه اتفاقی افتاده .وقتی ارباب جین وارد اتاق شد درو بست و مکالمه شون شروع شد .که یهو وارد یه شوک بزرگ شدم....
"ویو تهیونگ "
وارد اتاق کارم شدم و به هیونگم زنگ زدم تا بیاد .جین که وارد اتاق شد متوجه دیونه شدنم شدددددد. به یا لبخند به اون نگاه کردم و داد زدم:
تهیونگ: تو چرا اینقدر شبیه اونی ....چرا ؟(داد)
جین:تهیونگ آروم باش خواهش میکنم ،تهیونگ!
تهیونگ: چرا من باید شبیه اون حرومزاده باشم و تو شبیه اون ......(داد)
جین:تهیونگ....(داد)آروم باش تو الان حالت خوب نیست .....
تهیونگ: من حالم خوب نیست چون من یه دیونممممم(داد)
تهیونگ: من یه دیونم چون چون دیگه پیش اون نیستم ....میفهمی (گریه همراه داد)
جین:داداشی تو الان خوب نیستی ...آروم باش(گریه)من درکت میکنم
تهیونگ: تو درک نمیکنی .....تو درک نمی کنی
جین:درسته من شبیه مادر هستم و تو شبیه پدر .ولی تو بیشترین حس و از طرف اون داری
تهیونگ: هع.....هع....(خنده)
جین:تهیونگ تو الان نرمال نیستی آروم باش
تهیونگ: به من دست نزن ....۱۴ سال ...۱۴ سال دردو تحمل کردم ....۱۴ سال سعی کردم اونو از ذهنم بیرون کنم ....اون ازدواج کرد بدون اینکه به ما فکر کنه ....هیونگ(گریه)
جین:آروم....
ادامه دارد
۱۲.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.