پسر عموی جذابم ♡ p 3
[صبح روز بعد]
ویو ا.ت☆
چرا هر وقت پیش تهیونگم حس عجیبی دارم به سانیا گفتم گفت شاید عاشق شدی عه من عشق منو عاشقی پوف اره والا منی که از تهیونگ متنفرم (دلتم بخواد😑) عاشقش شدم ولی شایدم شدم نمیدونم بزار به خود تهیونگ بگم ببینم چی میگه
ویو تهیونگ♡
از وقتی که ا.ت رو میبینم یه حسایی دارم به سوجوت گفتم گفت عاشقشی شاید اخه احساس میکنم وقتی توی چشماش نگاه میکنم احساس میکنم دنیا رو بهم دادن بگزریم ا.ت اومد پیشم
ا.ت:تهیونگ شی یه لحظه میای کارت دارم
تهیونگ:باشه
ا.ت دست تهیونگ رو میگیره و میبره اتاق خودش
ا.ت:تهیونگ شی من بهت یه حسایی دارم میخواستم بهت بگم از سانیا پرسیدم گفت شاید عاشق شدم
تهیونگ:میدونی همون حس عشق رو منم دارم بهت
و تهیونگ ا.ت رو بغل میکنه ا.ت کلا تا سینه ی تهیونگه
ا.ت:تهیونگا بیا مثل سانیا و سوجوت توی رابطه باشیم
تهیونگ:باشه
ا.ت:من که نمیخوام مامانم یا بابام بفهمه
تهیونگ:منم
ا.ت:خب بریم پایین
تهیونگ دستش رو دور گردن ا.ت حلقه کرد و رفتن پایین
م.ت:چیشده که اینجوری میریاین ها
تهیونگ:اشتی کردیم و در صلح زندگی میکنیم
سانیا:اره خیلی صلح از اون صلح های....
ا.ت:تاک چو (یعنی خفه شو به کره ای)
سانیا:باوشه
م.ا:راستی ا.ت چمدونتو ببند تهیونگ تو هم همین طور یه سفر به نیویورک داریم
ا.ت:باشه
تهیونگ:باشه چشم
پ.ا:ا.ت توی این سفر قراره جونگ کوک عم بیاد و بعد از این سفر قراره یه عروسی داشته باشیم
ا.ت:ابوجی(میشه پدر به کره ای) چرا باید کوک بیاد مگه ادم قحطی بود بعدم عروسی کی
پ.ا:عروسی تو با کوک و روی حرف من حرف نباشه شنیدم تو رابطه (دوست دختر /دوست پسر) بودید
ا.ت:بودیم واسه قبلا بود الان من یکی دیگه رو دوست دارم بابا
پ.ا:(تو ذهنش: خب به عنم والا😐😑) گفتم روی حرف من حرف نباشه
ا.ت بدون هیچ حرفی رفت توی اتاقش درو محکم بست جوری که صداش کل خونه رو فرا گرفته بود تهیونگم بدون هیچ حرفی رفت دنبال ا.ت و در اتاق رو باز کرد دید که ا.ت روی تختش نشسته و زانو هاشو بغل کرده بود و گریه میکرد اومد و بغلش کرد
تهیونگ:هی ا.ت چرا گریه میکنی من اینجام نگاه کن اشکالی نداره اگه ازدواج کنی من بازم عاشقتم
ادامه دارد......
اسکی ممنوع ❌
ویو ا.ت☆
چرا هر وقت پیش تهیونگم حس عجیبی دارم به سانیا گفتم گفت شاید عاشق شدی عه من عشق منو عاشقی پوف اره والا منی که از تهیونگ متنفرم (دلتم بخواد😑) عاشقش شدم ولی شایدم شدم نمیدونم بزار به خود تهیونگ بگم ببینم چی میگه
ویو تهیونگ♡
از وقتی که ا.ت رو میبینم یه حسایی دارم به سوجوت گفتم گفت عاشقشی شاید اخه احساس میکنم وقتی توی چشماش نگاه میکنم احساس میکنم دنیا رو بهم دادن بگزریم ا.ت اومد پیشم
ا.ت:تهیونگ شی یه لحظه میای کارت دارم
تهیونگ:باشه
ا.ت دست تهیونگ رو میگیره و میبره اتاق خودش
ا.ت:تهیونگ شی من بهت یه حسایی دارم میخواستم بهت بگم از سانیا پرسیدم گفت شاید عاشق شدم
تهیونگ:میدونی همون حس عشق رو منم دارم بهت
و تهیونگ ا.ت رو بغل میکنه ا.ت کلا تا سینه ی تهیونگه
ا.ت:تهیونگا بیا مثل سانیا و سوجوت توی رابطه باشیم
تهیونگ:باشه
ا.ت:من که نمیخوام مامانم یا بابام بفهمه
تهیونگ:منم
ا.ت:خب بریم پایین
تهیونگ دستش رو دور گردن ا.ت حلقه کرد و رفتن پایین
م.ت:چیشده که اینجوری میریاین ها
تهیونگ:اشتی کردیم و در صلح زندگی میکنیم
سانیا:اره خیلی صلح از اون صلح های....
ا.ت:تاک چو (یعنی خفه شو به کره ای)
سانیا:باوشه
م.ا:راستی ا.ت چمدونتو ببند تهیونگ تو هم همین طور یه سفر به نیویورک داریم
ا.ت:باشه
تهیونگ:باشه چشم
پ.ا:ا.ت توی این سفر قراره جونگ کوک عم بیاد و بعد از این سفر قراره یه عروسی داشته باشیم
ا.ت:ابوجی(میشه پدر به کره ای) چرا باید کوک بیاد مگه ادم قحطی بود بعدم عروسی کی
پ.ا:عروسی تو با کوک و روی حرف من حرف نباشه شنیدم تو رابطه (دوست دختر /دوست پسر) بودید
ا.ت:بودیم واسه قبلا بود الان من یکی دیگه رو دوست دارم بابا
پ.ا:(تو ذهنش: خب به عنم والا😐😑) گفتم روی حرف من حرف نباشه
ا.ت بدون هیچ حرفی رفت توی اتاقش درو محکم بست جوری که صداش کل خونه رو فرا گرفته بود تهیونگم بدون هیچ حرفی رفت دنبال ا.ت و در اتاق رو باز کرد دید که ا.ت روی تختش نشسته و زانو هاشو بغل کرده بود و گریه میکرد اومد و بغلش کرد
تهیونگ:هی ا.ت چرا گریه میکنی من اینجام نگاه کن اشکالی نداره اگه ازدواج کنی من بازم عاشقتم
ادامه دارد......
اسکی ممنوع ❌
۱۴.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.