*یونگی*
*یونگی*
یونگی : خدا لعنتت کنه 🗿
لیوان شربتمو سر کشیدم که ات شروع کرد سرفه کردن.
جیمین : دیدی بت گفتم خفه میشی.
ات :وای..خدا...خیلی خوشمزس*نفس نفس*
*جین*
میخواستم مشروبمو بخورم ولی دیدم....یاعیسی مسیح لیوان دست یونگیه و کامل سر کشیده...بدبخت شدم.
جین : یونگی...
یونگی :*مشغول حرف با پسرا و به جین محل سگ هم نمیده😔💨*
جین : یونگی یونگی یونگی
یونگی:.....
جین : یونگییییییی
یونگی : زهر مار!
لیوان شربتشو دست گرفتم که چشماش عین گردو گرد شد . که یدفه محکم زد پس کلم
جین : عایییی...گراز وحشی
یونگی : شوخی خوبی نیس جینننننن
جین : به من چه خودت لیوان اشتباهو برداشتی
جیهوپ :*پسرمون که پاره شد از خنده*
یونگی :*نفس عمیق*...بعدا به حساب شما هم میرسم اقای جانگ فعلا با اجازه
یونگی رف بیرون....
ات : فرمانده مین کجا رف؟
جیهوپ: کاری واسش پیش اومد زود برمیگرده
ات : من دیگه سیر شدم.
کوک : نه بابا...بازم بخور...گوزو 3 تا ظرف خوردی نترکیدی؟
ات : تلافی روزایی که گشنه خوابیدم 🌚
تهیونگ : *خنده*
جیمین : نوش جان...
ات : من یه سر میرم بیرون و برمیگردم.
کوک : اوکی
ات بلند شد رف بیرون...
جیهوپ : بنظرت با یونگی در نمیوفته؟
جین : نمیدونم.
*ات*
رفتم بیرون یه نفس عمیق کشیدم و به اسمون شب خیره شدم...چقد قشنگه....ماه شبیه به تکیه الماس معلق رو اسمونه...
تو همین حالت بودم که حس کردم یکی کوبیدم به دیوار...اون...گارسونه..اینجا چیکار میکنه؟ مگه نباید اون داخل باشه...خمار نگا میکنه...مسته؟...
داشت سعی میکرد خودشو بهم بچسبونه...صورتش داشت نزدیکم میومد...نمیدونم چرا هول شدم...که یدفه..قبل اینکه نزدیک تر بیاد...فرمانده مین اومد دستشو جلو دهن گارسونه گزاشت
یونگی با لحن سرد : داری چه گوهی میخوری
فرمانده مین اونو هول داد و دستمو گرف منو کشید سمتش..
یونگی : ازار دادن سرباز لی عاقبت خوبی نداره...میدونی؟
گارسون : چه کاره همسر منی اقا
ات :همسر؟
لگد محکمی به صورتش زدم...ایش..حرومزاده
یونگی : خوبه فهمیدی نباید سرباز لی رو دست کم بگیری
گارسون:.....
یونگی : از حال رف؟
ات : م..مست بود فرمانده مین
یونگی : ها..ک اینطور
*یونگی*
خداروشکر که اثر مستی ازم رف...وگرنه خدم بدتر از مرده انجام میدادم...و دهنمم سرویس میشد
ات : فرمانده مین
یونگی : هوم؟
ات : همه مردا اینطورین؟
یونگی : چطوری؟
ات : دنبال دخترا میگردن و بی حیا بازی درمیارن؟
یونگی : منم مَرد ـم هااا...
ات : منظورم با شما نبود...منظورم مردایی مثل این و فرمانده کیم....
خدا لعنتت کنه جین حتی این دختر شناختت
یونگی : خدا لعنتت کنه 🗿
لیوان شربتمو سر کشیدم که ات شروع کرد سرفه کردن.
جیمین : دیدی بت گفتم خفه میشی.
ات :وای..خدا...خیلی خوشمزس*نفس نفس*
*جین*
میخواستم مشروبمو بخورم ولی دیدم....یاعیسی مسیح لیوان دست یونگیه و کامل سر کشیده...بدبخت شدم.
جین : یونگی...
یونگی :*مشغول حرف با پسرا و به جین محل سگ هم نمیده😔💨*
جین : یونگی یونگی یونگی
یونگی:.....
جین : یونگییییییی
یونگی : زهر مار!
لیوان شربتشو دست گرفتم که چشماش عین گردو گرد شد . که یدفه محکم زد پس کلم
جین : عایییی...گراز وحشی
یونگی : شوخی خوبی نیس جینننننن
جین : به من چه خودت لیوان اشتباهو برداشتی
جیهوپ :*پسرمون که پاره شد از خنده*
یونگی :*نفس عمیق*...بعدا به حساب شما هم میرسم اقای جانگ فعلا با اجازه
یونگی رف بیرون....
ات : فرمانده مین کجا رف؟
جیهوپ: کاری واسش پیش اومد زود برمیگرده
ات : من دیگه سیر شدم.
کوک : نه بابا...بازم بخور...گوزو 3 تا ظرف خوردی نترکیدی؟
ات : تلافی روزایی که گشنه خوابیدم 🌚
تهیونگ : *خنده*
جیمین : نوش جان...
ات : من یه سر میرم بیرون و برمیگردم.
کوک : اوکی
ات بلند شد رف بیرون...
جیهوپ : بنظرت با یونگی در نمیوفته؟
جین : نمیدونم.
*ات*
رفتم بیرون یه نفس عمیق کشیدم و به اسمون شب خیره شدم...چقد قشنگه....ماه شبیه به تکیه الماس معلق رو اسمونه...
تو همین حالت بودم که حس کردم یکی کوبیدم به دیوار...اون...گارسونه..اینجا چیکار میکنه؟ مگه نباید اون داخل باشه...خمار نگا میکنه...مسته؟...
داشت سعی میکرد خودشو بهم بچسبونه...صورتش داشت نزدیکم میومد...نمیدونم چرا هول شدم...که یدفه..قبل اینکه نزدیک تر بیاد...فرمانده مین اومد دستشو جلو دهن گارسونه گزاشت
یونگی با لحن سرد : داری چه گوهی میخوری
فرمانده مین اونو هول داد و دستمو گرف منو کشید سمتش..
یونگی : ازار دادن سرباز لی عاقبت خوبی نداره...میدونی؟
گارسون : چه کاره همسر منی اقا
ات :همسر؟
لگد محکمی به صورتش زدم...ایش..حرومزاده
یونگی : خوبه فهمیدی نباید سرباز لی رو دست کم بگیری
گارسون:.....
یونگی : از حال رف؟
ات : م..مست بود فرمانده مین
یونگی : ها..ک اینطور
*یونگی*
خداروشکر که اثر مستی ازم رف...وگرنه خدم بدتر از مرده انجام میدادم...و دهنمم سرویس میشد
ات : فرمانده مین
یونگی : هوم؟
ات : همه مردا اینطورین؟
یونگی : چطوری؟
ات : دنبال دخترا میگردن و بی حیا بازی درمیارن؟
یونگی : منم مَرد ـم هااا...
ات : منظورم با شما نبود...منظورم مردایی مثل این و فرمانده کیم....
خدا لعنتت کنه جین حتی این دختر شناختت
۱۰۲.۲k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.