خان زاده پارت88
#خان_زاده #پارت88
به عقب هلش دادم و گفتم
_نکن یکی میاد.
با نفسی بریده گفت
_کی میخواد بیاد؟
هنوز حرفش تموم نشده بود در باز شد و مادرش عین عزرائیل اومد تو...
جیغ خفه ای زدم و پشت اهورا پناه گرفتم.اهورا با حرص گفت
_یه در نباید بزنی مامان؟
زنیکه ی نحس بدون خجالت کشیدن از سنش اومد تو درو بست و گفت
_این کارا چیه میکنی پسر تو میخوای منو سکته بدی؟
اهورا خم شد. پیراهنمو برداشت و جلوم گرفت گفت
_برو بیرون مامان.یه کار نکن بزنم به سیم آخر و برگردم تهران.
مادرش نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_دختری که اجاقش کوره و ترجیح میدی به دختری که قراره خان قبیله رو به دنیا بیاره؟تو میدونی رسم ما رو اهورا... زن واقعیت اونه نه یه دختر اجاق کور. اگه اون دختر خدایی نکرده از غصه بلایی سرش بیاد می خوای چی کار کنی؟
اهورا نفسش و فوت کرد.
پشتمو کردم و لباسمو پوشیدم. صدای اهورا رو شنیدم
_خیله خوب برو بیرون.
_بیای ها... تو هم کمتر بچسب بهش دختر...گناه داره اون دختر آهش می گیرتت. کم تو تهران با پسرمی.
حرفش و زد و از اتاق بیرون رفت. برگشتم سمت اهورا و با صدای آرومی بدون نگاه کردن بهش گفتم
_برو...
یه قدم نزدیک اومد و خواست دستمو بگیره که عقب رفتم و محکم تر گفتم
_برو اهورا...
نفسش و با حرص فوت کرد. عقب گرد کرد و رفت.
لبخند تلخی زدم.در کمد و باز کردم و دلخون برای خودم جا رو پهن کردم. چراغ و خاموش کردم و زیر ملافه خزیدم.
عیب نداره آیلین...میگذره. همش میگذره.
🍁 🍁 🍁
به عقب هلش دادم و گفتم
_نکن یکی میاد.
با نفسی بریده گفت
_کی میخواد بیاد؟
هنوز حرفش تموم نشده بود در باز شد و مادرش عین عزرائیل اومد تو...
جیغ خفه ای زدم و پشت اهورا پناه گرفتم.اهورا با حرص گفت
_یه در نباید بزنی مامان؟
زنیکه ی نحس بدون خجالت کشیدن از سنش اومد تو درو بست و گفت
_این کارا چیه میکنی پسر تو میخوای منو سکته بدی؟
اهورا خم شد. پیراهنمو برداشت و جلوم گرفت گفت
_برو بیرون مامان.یه کار نکن بزنم به سیم آخر و برگردم تهران.
مادرش نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_دختری که اجاقش کوره و ترجیح میدی به دختری که قراره خان قبیله رو به دنیا بیاره؟تو میدونی رسم ما رو اهورا... زن واقعیت اونه نه یه دختر اجاق کور. اگه اون دختر خدایی نکرده از غصه بلایی سرش بیاد می خوای چی کار کنی؟
اهورا نفسش و فوت کرد.
پشتمو کردم و لباسمو پوشیدم. صدای اهورا رو شنیدم
_خیله خوب برو بیرون.
_بیای ها... تو هم کمتر بچسب بهش دختر...گناه داره اون دختر آهش می گیرتت. کم تو تهران با پسرمی.
حرفش و زد و از اتاق بیرون رفت. برگشتم سمت اهورا و با صدای آرومی بدون نگاه کردن بهش گفتم
_برو...
یه قدم نزدیک اومد و خواست دستمو بگیره که عقب رفتم و محکم تر گفتم
_برو اهورا...
نفسش و با حرص فوت کرد. عقب گرد کرد و رفت.
لبخند تلخی زدم.در کمد و باز کردم و دلخون برای خودم جا رو پهن کردم. چراغ و خاموش کردم و زیر ملافه خزیدم.
عیب نداره آیلین...میگذره. همش میگذره.
🍁 🍁 🍁
۱۹.۵k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.