فیک درد عشق

فیک درد عشق


پارت شونزده


ا/ت
امروز بهترین روز زندگیم بود
همین که رسما بهش متعهد شده بودم خودش برام کلی بود

تقریبا تک تک مهمون ها رفته بودن و فقط من و اون بودیم

+ بریم خونه

- باشه

تقریبا نیم ساعت توی راه بودیم که دیگه کم کم نزدیک عمارت خیلی بزرگی شدیم
عمارت که چه عرض کنم قصر
( عکس عمارت رو گذاشتم)
رسیدیم
از ماشین پیاده شدم که جونگ کوک گفت

+از الان به بعد اینجا زندگی میکنیم

- واقعا

+ اره

وقتی که رفتم داخل تقریبا دهنم از تعجب باز شد
این عمارت بی نهایت بزرگ بود
مشغول چرخیدن داخل عمارت و انالیز کردن
بودم که گفت

+ بیا طبقه ی بالا

- باشه
دنبالش رفتم طبقه ی بالا
باورم نمیشد بالای ۲۰ تا اتاق داشت

+ اتاق تو اینجاست

- اتاقم؟

+انتظار نداری که کنار هم بخوابیم؟

- نه

+ پس چی؟

- ه..هیچی

+ پوف( دستش رو کشید رو موهاش)
اگر چیزی نیاز داشتی به اجوما بگو برات میاره


- باشه

+ خب من میرم می خوابم

- شب بخیر

+......


جونگ کوک
تقریبا کل شب رو داشتم بهش فکر میکردم
داخل اون لباس زیادی خوشگل بود
ولی حیف که نمیتونم بهش بگم که چقدر خوشگل بود
حیف
حیف
دیدگاه ها (۱)

فیک درد عشقپارت هفده۱ سال بعدتقریبا یک سال از ازدواجمون میگذ...

فیک درد عشقپارت هجدهاجوما در رو باز کرد و پدرم اومد داخلنفس ...

فیک درد عشق پارت پانزدها/ت رفتم سمتش و اینبار دستم رو دور با...

فیک درد عشقپارت چهاردها/تاز خواب بیدار شدم و مستقیم رفتم سمت...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط